کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مداخله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مداخله
/modāxele/
معنی
داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پادرمیانی، شفاعت، میانجیگری، وساطت
۲. دخالت، دخلوتصرف، دستاندازی
۳. شرکت، مداخلت
۴. مباشرت
برابر فارسی
پادرمیان
فعل
بن گذشته: مداخله کرد
بن حال: مداخله کن
دیکشنری
hands-off, interference, intervention
-
جستوجوی دقیق
-
مداخله
واژگان مترادف و متضاد
۱. پادرمیانی، شفاعت، میانجیگری، وساطت ۲. دخالت، دخلوتصرف، دستاندازی ۳. شرکت، مداخلت ۴. مباشرت
-
intervention 1
مداخله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت، علوم سیاسی و روابط بینالملل] [علوم سلامت] فعالیتی عمدی و برنامهریزیشده و هدفمند در یک سامانه یا فرایند که به از بین بردن پدیدهای نامطلوب یا پیشگیری از آن میانجامد [علوم سیاسی و روابط بینالملل] دخالت یک دولت در امور داخلی یا خارجی د...
-
مداخله
فرهنگ واژههای سره
پادرمیان
-
مداخله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مداخَلَة] modāxele داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن.
-
مداخله
فرهنگ فارسی معین
(مُ خِ لِ) [ ع . مداخلة ] (مص ل .) دخالت کردن ، داخل شدن در کاری .
-
مداخله
لغتنامه دهخدا
مداخله . [ م ُ خ َ /خ ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ) مداخلت . دخالت در امور دیگران . دست اندازی و مباشرت . (ناظم الاطباء). مبادرت و درآمدن در کاری . || دخالت در امور دیگران .دست اندازی به حقوق و امور دیگران . || (اصطلاح فلسفه ) دو امری که اجزای آن دو د...
-
مداخله
دیکشنری فارسی به عربی
تدخل , وسيط
-
واژههای مشابه
-
مداخلة
لغتنامه دهخدا
مداخلة. [ م ُ خ َ ل َ ] (ع مص ) در کار یکدیگر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به مداخله شود. || با کسی در کاری یا در جائی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). || درآمدن در چیزی و دخالت کردن و دخیل شدن و مباشرت نمودن چیزی را. (از ناظم الاطباء). رج...
-
مداخله کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دخالت کردن، شرکت کردن، دستاندازی کردن ۲. پادرمیانی کردن، شفاعت کردن، میانجیگری کردن، وساطت کردن
-
مداخله کردن
لغتنامه دهخدا
مداخله کردن . [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دخالت کردن در امری . دخالت در امور دیگران .
-
مداخله گر
لغتنامه دهخدا
مداخله گر. [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ / ل ِ گ َ ] (ص مرکب ) که در کار دیگران بی هیچ حقی و بی اجازت آنان دخالت و دست اندازی کند. دولت یا حکومتی که در امور داخلی ممالک کوچکتر و ضعیف دخالت کند.
-
مداخله کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تدخل , وسط
-
مداخله کننده
دیکشنری فارسی به عربی
وسيط
-
interventional study, intervention study
مطالعۀ مداخلهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] نوعی مطالعه که مستلزم تغییر عمدی در بعضی از متغیرهای مستقل است