کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مداخل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مداخل
/madāxel/
معنی
۱. [جمعِ مدخل] = مدخل
۲. درآمدها.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. درآمد، سود، عایدی، منفعت
۲. انعام، رشوه
۳. مدخلها، موارد ≠ مخارج
دیکشنری
earnings, income, issue
-
جستوجوی دقیق
-
مداخل
واژگان مترادف و متضاد
۱. درآمد، سود، عایدی، منفعت ۲. انعام، رشوه ۳. مدخلها، موارد ≠ مخارج
-
مداخل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] madāxel ۱. [جمعِ مدخل] = مدخل۲. درآمدها.
-
مداخل
فرهنگ فارسی معین
(مَ خِ) [ ع . ] (اِ.) درآمد به ویژه درآمد فرعی و جانبی .
-
مداخل
لغتنامه دهخدا
مداخل . [ م َ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ مدخل ، به معنی جاهای داخل ش-دن و درآمدن و وارد شدن . دریا دروازه یا رخنه ای که از آن بتوان به جائی داخل شد. موارد. مقابل مخارج : چون مار در مداخل و مضایق زمین روند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 342). انصار دین زمام اختیار از ...
-
مداخل
لغتنامه دهخدا
مداخل . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ، اِ) پشته ٔ بلند مشرف بر زمین سیرآب . (منتهی الارب ). || بزرگی که دخالت در کارقوم کند. (از متن اللغة). کسی که مداخله می نماید و داخل در کاری می شود. || مصاحب و همدم . || درون و داخل . (ناظم الاطباء). رجوع به داخل شود. || آکن...
-
مداخل
دیکشنری فارسی به عربی
مداخيل , مکافأة
-
واژههای مشابه
-
مداخل بردن
لغتنامه دهخدا
مداخل بردن . [ م َ خ ِ ب ُ دَ ](مص مرکب ) سود کردن . فایده بردن . از کار و کسب و تجارت عواید حاصل کردن . || از طریق نامشروع و غیرقانونی و اغلب نامشهود از قبیل رشوه و باج سبیل و حق و حساب پولی به جیب زدن و درآمدی حاصل کردن .
-
مداخل داشتن
لغتنامه دهخدا
مداخل داشتن . [ م َ خ ِ ت َ ] (مص مرکب ) پرسود و پرفایده بودن کاری . نتیجه بخش و مفید بودن . || عایدی و درآمد داشتن از کاری یا مقامی .
-
رِشوه و مداخل
فرهنگ گنجواژه
رشوه و درآمد غیرقانونی.
-
جستوجو در متن
-
مخارج
واژگان مترادف و متضاد
خرج، نفقه، هزینه ≠ مداخل
-
مداخيل
دیکشنری عربی به فارسی
درامد , دخل , مداخل , عايدي
-
عواید
واژگان مترادف و متضاد
درآمدها، عایدیها، فواید، مداخل، منافع
-
دخل
واژگان مترادف و متضاد
حاصل، درآمد، سود، عایدی، مداخل ≠ خرج، هزینه