کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مد
/mad/
معنی
۱. تار؛ سیم.
۲. روز ششم از هر ماه خورشیدی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آلامد، باب، رایج، متداول، مرسوم، معمول
۲. ذوق، سلیقه
۳. آیین، شیوه، طریقه
برابر فارسی
خیزآب، کشند
دیکشنری
accent, contagion, fashion, fashionable, flood, flood tide, flow, high tide, in , mode, new, style, trend, vogue
-
جستوجوی دقیق
-
مد
واژگان مترادف و متضاد
۱. آلامد، باب، رایج، متداول، مرسوم، معمول ۲. ذوق، سلیقه ۳. آیین، شیوه، طریقه
-
مد
واژگان مترادف و متضاد
۱. بالا آمدن (سطح آبدریا) ≠ جزر ۲. اطاله، بسط، تطویل، درازا، کشش ۳. کشیدن، بسط دادن
-
مد
فرهنگ واژههای سره
خیزآب، کشند
-
مد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mad ۱. تار؛ سیم.۲. روز ششم از هر ماه خورشیدی.
-
مد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مدّ] mad[d] ۱. [مقابلِ جزر] بالا آمدن آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ خورشید یا ماه.۲. (اسم) (ادبی) علامتی به شکل « » که بالای الف یا برخی حروف دیگر میگذارند.۳. کشیدن و دراز کردن حرف در نوشتن.۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] پیشکش.۵. [قدیمی] ام...
-
مد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: mode] mod ۱. سبک و شیوهای خاص در زندگی، پوشش، آرایش، کلام و مانند آنها که مردم هر عصر، برای مدتی کوتاه اتخاذ میکنند.۲. کالای رایج که برای مدتی مورد پسند مردم واقع شود.
-
مد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مدّ، معرب، مٲخوذ از یونانی] [قدیمی] mod[d] واحد اندازهگیری وزن که اندازۀ آن در جاهای مختلف گوناگون بوده.
-
مد
فرهنگ فارسی معین
(مَ دّ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) کشش ، کشیدگی . 2 - بالا آمدن آب دریا بر اثر جاذبة ماه و خورشید. 3 - (اِ.) علامتی به این شکل « ~ » که بالای الف ممدوده گذاشته می شود.
-
مد
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ فر. ] (اِ.) سلیقه و روشی که باب روز است . اعم از طرز زندگی ، سر و وضع ظاهری و غیره . و معمولاً گذراست و در زمان های مختلف تغییر می کند.
-
مد
لغتنامه دهخدا
مد. [ م َ ] (پسوند) مَذ. مزید مؤخر است در کلمات فریومد و سپندارمد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مَذ شود.
-
مد
لغتنامه دهخدا
مد. [ م َدد ] (ع مص ) کشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 78) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). طولانی کردن و کشیدن حرف را. (از اقرب الموارد).- مد صوت ؛ کشیدن آواز. (یادداشت مؤلف ). || جذب کردن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || گستردن و فراخ ک...
-
مد
لغتنامه دهخدا
مد. [ م ُ ] (اِخ ) قریه ای از خره بهار خال در قاینات . (یادداشت مؤلف ).
-
مد
لغتنامه دهخدا
مد. [ م ُ] (فرانسوی ، اِ) روش و طریقه ٔ موقت که طبق ذوق و سلیقه ٔ اهل زمان طرز زندگی و لباس پوشیدن و غیره را تنظیم کند. باب . باب روز. آئین . (فرهنگ فارسی معین ). باب . متداول . معمول . رایج .شیوه ٔ متداول و باب زمان در شؤون زندگی اجتماعی .- از مد ا...
-
مد
لغتنامه دهخدا
مد. [ م ُدد ] (ع اِ) مد، پری دو کف است از طعام . (رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی ). پیمانه ٔ یک منی .(زمخشری از یادداشت مؤلف ). قسمی پیمانه است و اصلش اینکه شخص دو [ کف ] دستش را بازکند و آن را از طعامی پر کند. ج ، امداد، مداد، مُدَد، مِدَد، مَدَدَة ...
-
مد
لغتنامه دهخدا
مد.[ م َ ] (اِ) تار و سیم . || پل . (ناظم الاطباء)؟ || نام روز ششم از هر ماه شمسی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) .