کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخیز
/maxiz/
معنی
= مهمیز
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] maxiz = مهمیز
-
مخیز
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) مهمیز.
-
مخیز
لغتنامه دهخدا
مخیز. [ م َ ] (اِ) به معنی مهمیز است و آن آهنی باشد سرتیز که بر پاشنه ٔ کفش و موزه نصب کنند و بر پهلوی اسب خلانند تا اسب تند شود. (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). مهمیز. (ناظم الاطباء) : چو رستم ورا دید زانگونه تیزبرآشفت زانسان که بور از مخیز .فرد...
-
واژههای همآوا
-
مخیض
لغتنامه دهخدا
مخیض . [ م َ ] (ع ص ) دوغ و شیر مسکه برگرفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دوغ روغن گرفته شده و دوغ و شیر مسکه برگرفته . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دوغ روغن گرفته . (غیاث ). و رجوع به مخموض و تحفه ٔ حکیم مؤمن و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی و ترجمه...
-
مخیض
لغتنامه دهخدا
مخیض . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که اسب را در آب می راند و در آب می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخاضه شود.
-
جستوجو در متن
-
مهمیز
لغتنامه دهخدا
مهمیز. [ م ِ ] (از ع ، اِ) مهماز. مهمز. مهموز. میخ آهنی که بر پاشنه ٔ موزه ٔ سواران باشد و این در اصل مهماز بود به قاعده ٔ اماله الف را به یاء بدل کردند. (غیاث ). آهنی به پاشنه ٔ کفش نهاده که سوار بدان اسب را سک زند. اسب انگیز. مخیز. (برهان ). بَرَص ...
-
یکسو
لغتنامه دهخدا
یکسو. [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) یک جهت . یک جانب . (از آنندراج ). یک کنار. در یک کنار.- از یک سو ؛ از جهتی . از جانبی :ز یکسو ملک را بر کار می داشت ز دیگر سو نظر بر یار می داشت . نظامی . || به کنار. (ناظم الاطباء). دور. بافاصله . برکنار : یکی...
-
لای
لغتنامه دهخدا
لای . (اِ) گل نرم که از آب گل آلود برجایی نشیند. گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا به دیوار و اطراف بندد. گل بسیار نرم که پس از گذشتن سیل و مانند آن برجای ماند. دردی آب که در ته ظرفی یا چیزی نشیند. (اوبهی ). گلی که در آب باشد. لا. رجوع به لا شود...
-
ترجمان
لغتنامه دهخدا
ترجمان . [ ت َ ج ُ / ت َ ج َ / ت ُ ج َ / ت ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) شخصی را گویند که لغتی را بزبان دیگر تقریر نماید. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). بیان کننده ٔ زبانی بزبانی ، بفتح و ضم یکم و بضم و فتح سوم ، پس دو در دو چهار بود و این محقق است از دیوان ادب ، ...
-
م
لغتنامه دهخدا
م . (حرف ) حرف بیست و هشتم ازالفبای فارسی و حرف بیست و چهارم از الفبای ابتثی (حروف هجای عربی که به ترتیب الف . ب . ت . ث آید، مقابل ابجدی ) و حرف سیزدهم از الفبای ابجدی است و در حساب جمل آن را به چهل دارند و آنرا میم گویند و بدینسان نویسند: «م « »مَ»...