کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخلفات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخلفات
/moxallafāt/
معنی
۱. اشیا و اموالی که از کسی باقی مانده.
۲. اشیا و لوازم خانه.
۳. خوردنیهایی که بهعنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده میشود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
accessories, appurtenances, garnish, incidentals, paraphernalia
-
جستوجوی دقیق
-
accompaniments
مخلفات
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] خوراکیهای مختصری که در ظروف جداگانه همزمان با غذای اصلی ارائه میشود
-
مخلفات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] moxallafāt ۱. اشیا و اموالی که از کسی باقی مانده.۲. اشیا و لوازم خانه.۳. خوردنیهایی که بهعنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده میشود.
-
مخلفات
فرهنگ فارسی معین
(مُخَ لَ فّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خوردنی هایی که با غذای اصلی مصرف می شود. 2 - وسیله های جانبی یا فرعی یک دستگاه .
-
مخلفات
لغتنامه دهخدا
مخلفات . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع اِ) میراث و چیزهائی که به ارث گذاشته می شود و متروکات و اموالی که از کسی باقی می ماند. (ناظم الاطباء) : جملگی متروکات و مخلفات ناصرالدین در وجوه اطماع ایشان مستغرق شد و خزانه خالی گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص ...
-
مخلفات
دیکشنری فارسی به عربی
ضمادة
-
جستوجو در متن
-
خالی خالی
لهجه و گویش تهرانی
تنها ،بدون چیزی،بدون مخلفات
-
خشک و خالی
لهجه و گویش تهرانی
بدون مخلفات، ساده
-
آفتابه لگن
لهجه و گویش تهرانی
مخلفات،وسایل غذا خوری
-
بزرگ لقمه
واژهنامه آزاد
معادل فارسی واژه ساندویچ. لقمه ای بزرگ که به مخلفات کم ختم نشود و مخلفات زیادی داشته باشد.
-
خُشک و خالی
فرهنگ گنجواژه
تنها، بدون مخلفات، مختصر، محقر، خالی، ناچیز.
-
ضمادة
دیکشنری عربی به فارسی
مرهم گذاري وزخم بندي , مرهم , چاشني , مخلفات , ارايش , لباس
-
chattels
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دامنه، احشام، متاع، خدمه وغلامان، مخلفات
-
dressings
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پانسمان، سس، لباس، چاشنی، ارایش، مرهم، مرهم گذاری وزخم بندی، مخلفات
-
dressing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تزئین، سس، لباس، چاشنی، ارایش، مرهم، مرهم گذاری وزخم بندی، مخلفات