کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخلع
/moxalla'/
معنی
۱. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مستفعلن به فعولن تغییر یابد.
۲. [قدیمی] خلعتدادهشده.
۳. (اسم، صفت) [قدیمی] سست؛ ناتوان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخلع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moxalla' ۱. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مستفعلن به فعولن تغییر یابد.۲. [قدیمی] خلعتدادهشده.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] سست؛ ناتوان.
-
مخلع
لغتنامه دهخدا
مخلع. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) خلعت داده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- مخلع شدن ؛ به خلعت آراسته شدن : سهام الدوله به خلعت سرداری ، شمشیر مرصع، شرابه مروارید مخلع شد. (سفرنامه ٔ ناصرالدین شاه ، از فرهنگ فارسی معین ).- مخلع کردن ؛ خلعت ...
-
مخلع
لغتنامه دهخدا
مخلع. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد ضعیف و سست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد مبهوت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنکه مس ّ جن داشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد جن زده ...
-
مخلع
لغتنامه دهخدا
مخلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) درخت عضاه که برگ برآورد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خوشه که دانه بندد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اخلاع شود.
-
واژههای مشابه
-
مُخَلَّع یا مِخْلَع
لهجه و گویش گنابادی
mokhalae or mekhlae در گویش گنابادی یعنی خلع شده ، برکنار شده ، اخراج شده
-
واژههای همآوا
-
مخلا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مخلّیٰ] ‹مخلی› [قدیمی] moxallā ۱. خالیشده.۲. رهاشده.۳. جای خالی.۴. بورانی بادمجان.〈 مخلا به طبع: [قدیمی]۱. جای خالی.۲. آرام و مطابق میل.
-
مخلا
لغتنامه دهخدا
مخلا. [ م ُ خ َل ْ لا ] (اِ) طعامی است ، و آن چنان باشد که چند عدد بادنجان بزرگ را پخته با یک من گوشت بریان کرده ٔ فربه با ساطور نرم سازند و چند عدد لیمو را بریده در آن بفشارند و در نان های یوخه ٔ آب زده پیچند و بخورند. (برهان ) (آنندراج ). یک نوع طع...
-
مخلا
لغتنامه دهخدا
مخلا. [ م ُ خ َل لا ] (ع ص ) (از «خ ل و») رها کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تهی و خالی و رهایافته و آزادشده . (ناظم الاطباء). رجوع به مخلی شود.- مخلا بطبع ؛ بدون تکلف و آسوده و آزاد. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
تخلیع
لغتنامه دهخدا
تخلیع. [ ت َ ] (ع مص ) رها کردن ستور از قید آن . (ذیل اقرب الموارد). || رفتار مرد مُخَلَّعالالیتین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رفتار مرد مُخَلَّعالالیتین یعنی آنکه هر دو سرینش از هم جدا بود. (ناظم الاطباء). || تفکیک . (اقرب الموارد) (المنجد). || نوع...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از وفات پدر به سن چهارده سالگی بتخت سلطنت عث...