کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخصر
معنی
کرست , شکم بند زنانه , شکم بند بستن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخصر
لغتنامه دهخدا
مخصر. [ م ُ خ َص ْ ص َ ] (ع ص ) باریک . یقال کشح مخصر؛ میان باریک : و رجل مخصرالقدمین ؛مرد که اخمص او به زمین نرسد از باریکی . و رجل مخصرالبطن ؛ مرد باریک شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخصرة شود.
-
مخصر
دیکشنری عربی به فارسی
کرست , شکم بند زنانه , شکم بند بستن
-
واژههای همآوا
-
مخثر
لغتنامه دهخدا
مخثر. [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) کسی که فسراند مسکه را یعنی ناگداخته گذارنده . (آنندراج ). کسی که ناگداخته می گذارد مسکه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخثار شود.
-
مخسر
لغتنامه دهخدا
مخسر. [ م ُ خ َس ْ س َ ] (ع ص ) زیان دیده و ضررکشیده : ور راه نیابی نه عجب دارم ایراک من چون توبسی بودم گمراه و مخسر . ناصرخسرو (دیوان ص 173).و رجوع به تخسیر و ماده ٔ قبل شود.|| ظالم و ستمگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || گمراه کننده و اغواکن...
-
مخسر
لغتنامه دهخدا
مخسر. [ م ُ خ َس ْ س ِ ] (ع ص ) هلاک کننده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || آنکه سبب می شود زیان و نقصان را و زیان می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مخسر
لغتنامه دهخدا
مخسر. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) کم کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زیان کار و زیان آور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
شکم بند زنانه
دیکشنری فارسی به عربی
مخصر
-
شکم بند بستن
دیکشنری فارسی به عربی
مخصر
-
کرست
دیکشنری فارسی به عربی
زنار , مخصر
-
تخصیر
لغتنامه دهخدا
تخصیر. [ ت َ ](ع مص ) باریک میان گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). باریک میان کردن . (زوزنی ). || باریک کردن . (اقرب الموارد). || قرار دادن کمر برای چیزی : کشح ٌ مُخَصَّر. رجل مُخَصَّرالقدمین ؛ ای قدمه تمس الارض من مقدمها و عقبها و یُخَوّی ̍ اخمصها مع...
-
مخصرة
لغتنامه دهخدا
مخصرة. [ م ُ خ َص ْ ص َ رَ ] (ع ص ) مؤنث مُخَصَّر. نعل مخصرة؛ کفش میان باریک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ید مخصرة؛ دست که بند آن باریک باشد، گویا بسته شده است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاط...
-
باریک میان
لغتنامه دهخدا
باریک میان . (ص مرکب ) لاغرمیان . (آنندراج ). کمرباریک . (ناظم الاطباء). آنکه کمر باریک دارد. ظریف قد و متناسب اندام . (دِمزن ). اَخَمص . اَقَّب . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ).اَهیَف . اَهضَم . مخصَّر. ضَمر. (دهار). ضامِرَه . ضامِر. مَهَفهَت ....