کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخروطسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سر
واژگان مترادف و متضاد
۱. شیب، لیز، لغزنده، لغزان ۲. موزه ۳. سرخ، سرخرنگ ≠ آبیرنگ
-
سر
فرهنگ واژههای سره
راز
-
سر
فرهنگ فارسی معین
به راه ( ~ . بِ) (ص مر.)مطیع ، فرمانبردار.
-
سر
فرهنگ فارسی معین
خوردن (سُ. دَ) (مص ل .) لیز خوردن .
-
سر
فرهنگ فارسی معین
برتافتن ( ~ . بَ تَ) (مص ل .) سرپیچی کردن .
-
سر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) شرابی که از برنج سازند.
-
سر
فرهنگ فارسی معین
(سَ رْ) [ په . ] (اِ.) 1 - از اعضای بدن شامل گردن به بالا. 2 - رییس ، مهتر. 3 - فکر، اندیشه . 4 - زور، قوت . 5 - پسوندی است که در موارد ذیل استعمال شود. الف : پسوند زمان : پیرانه سر. ب :پسوند مکان : رامسر. ؛~ و دستار نمودن کنایه از: خودنمایی کردن .
-
سر
فرهنگ فارسی معین
و کار (سَ رُ) (اِمر.) 1 - کار. 2 - معامله .
-
سر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) نوعی ماهی .
-
سر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) سرخ ، سرخ رنگ .
-
سر
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (اِ.) کفشی که از ریسمان بافند؛ موزه .
-
سر
فرهنگ فارسی معین
(س رُ) [ ع . ] (اِ.) راز.
-
سر
لغتنامه دهخدا
سر. [ س َ ] (اِ) پهلوی «سر» ، اوستا «سره » «بارتولمه 1565» «نیبرگ 202»، در پهلوی «اسر» (بی سر، بی پایان )، هندی باستان «سیرس » (رأس )، ارمنی «سر» (ارتفاع ، نوک و قله ، نشیب )، کردی ، افغانی ، بلوچی و سریکلی «سر» ، استی «سر» ، وخی ، سنگلیچی و منجی «س...
-
سر
لغتنامه دهخدا
سر. [ س َرر ] (ع مص ) چوب دراز در زیر سنگ آتش زنه کردن تا آتش بگیرد. || چوب نهادن در میان آتش زنه . (منتهی الارب ). چوب را در طرف سنگ آتش زنه گذاشتن تا بدان آتش گیرد، و آن هنگامی است که میان تهی باشد، گویند: «سر زندک فانه اسر»؛ ای اجوف . (اقرب الموار...
-
سر
لغتنامه دهخدا
سر. [ س ِرر ] (اِخ ) روستایی است به یمن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).