کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخرقه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخرقه
/maxraqe/
معنی
سخن ساختگی و نیرنگ؛ دروغ؛ سخنسازی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مخرقَة] [قدیمی] maxraqe سخن ساختگی و نیرنگ؛ دروغ؛ سخنسازی.
-
مخرقه
فرهنگ فارسی معین
(مَ رَ قَ یا قِ) [ ع . مخرقة ] (اِ.) دروغ ، نیرنگ .
-
مخرقه
لغتنامه دهخدا
مخرقه . [ م َ رَ ق َ] (ع اِ) دروغ : و پرده از روی کار و مخرقه ٔ او برخاست و رسوا شد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 64).ابر سیه را شمال کرده بود بدرقه بدرقه ٔ رایگان بیطمع و مخرقه . منوچهری .رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم . م...
-
مخرقه
لغتنامه دهخدا
مخرقه . [ م ُ خ َرْ رَ ق َ ] (ع ص ) دریده .پاره شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ورنه برو به کون زن خویش پای سای ای حر مادرت به سر خر مخرقه . سوزنی (یادداشت ایضاً).و رجوع به تخریق شود.
-
واژههای مشابه
-
مخرقة
لغتنامه دهخدا
مخرقة. [ م َ رَ ق َ ] (ع اِمص ) دروغ گفتن ، مولد است .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دروغگوئی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || شرمندگی . || تیرگی . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) فوطه ٔ بهم پیچیده ٔ تافته ای که بازی گران او را هنگام رقص...
-
مخرقة
لغتنامه دهخدا
مخرقة. [ م ِ رَ ق َ ] (ع اِ) تیغ چوبین که بعضی قلندران دارند. (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || آلت بازی . || خرقه ٔ درویشان . (غیاث ) (آنندراج ).
-
مخرقه خر
لغتنامه دهخدا
مخرقه خر. [ م َ رَ ق َ خ َ ] (نف مرکب ) خریدار مخرقه . مشتری دروغ . پذیرنده و باورکننده ٔ دروغ : آن زکال آب و سپندی که مرض دفع نکردهم بدان پیرزن مخرقه خر بازدهید.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
مخارق
لغتنامه دهخدا
مخارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) در شاهد زیر ظاهراً جمع مَخْرَقَة آمده است : ایشان این عشوه بخریدند و به زخارف اقوال و مخارق افعال او مغرور گشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 217). و رجوع به مخرقة و مخاریق شود.
-
حر
لغتنامه دهخدا
حر. [ ح ِرر ] (ع اِ) شرم زن . عورت زن . فرج زن . لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است . (منتهی الارب ). رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو را جواب کن ار مرد شاعری ای تو و شعرت ازدر مخراق و مخرقه ورنه برو به کون زن خویش پای سای ای حر مادرت بس...
-
حنفی
لغتنامه دهخدا
حنفی . [ ح َ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به حنیفة. نسبتی است به بنی حنیفة. (الانساب ).- تیغ حنفی ؛ منسوب به صخر ابوبحر احنف بن قیس یکی از تابعین است : رزبان گفت من این مخرقه باور نکنم تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم . منوچهری .رجوع به حنفیه شود.|| منسوب به...
-
زندقة
لغتنامه دهخدا
زندقة.[ زَ دَ ق َ ] (ع اِمص ) زندیقی . اسم است تزندق را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : عنده زندقة. (اقرب الموارد). زندقه . بی دینی . بی مذهبی . انکار قیامت . زندیقی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و این مانی شاگرد ف...
-
مخاریق
لغتنامه دهخدا
مخاریق . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِخراق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج )(ناظم الاطباء). و رجوع به مخراق شود. || ج ِ مَخرَقَة. دروغها و نیرنگها: و لاتزال مخاریقه مشتبهة و جائزة هناک الی ان یطلع علیه هذا. (تجارب الامم ج 6 ص 394) . و بعد هذا چون دی...
-
زگالاب
لغتنامه دهخدا
زگالاب . [ زُ ] (اِ مرکب ) مرکب و سیاهی باشد که در دوات کنند وبه عربی حبر و مداد خوانند. (برهان ). سیاهی باشد که بدان کتابت کنند و آن را زکاب نیز گویند و به تازی حبر و مداد نامند. (فرهنگ جهانگیری ). مرکب و سیاهی باشد که در دوات کنند و آن را زگاله نیز...