کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخرق
/moxarreq/
معنی
۱. پارهکننده؛ شکافنده.
۲. بسیاردروغگو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخرق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moxarreq ۱. پارهکننده؛ شکافنده.۲. بسیاردروغگو.
-
مخرق
فرهنگ فارسی معین
(مُ خَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاره پاره کننده ، درنده . 2 - بسیار دروغگو.
-
مخرق
لغتنامه دهخدا
مخرق . [ م ُ خ َ ر رِ ] (ع ص ) پاره کننده و از هم درنده . (غیاث ). درنده و پاره پاره گرداننده . (از آنندراج )(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکافنده و پاره کننده . (ناظم الاطباء). || بسیار دروغ گو. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (نا...
-
مخرق
لغتنامه دهخدا
مخرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) سرگشته و متحیر گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرگردان کننده و متحیرنماینده . (ناظم الاطباء).
-
مخرق
لغتنامه دهخدا
مخرق .[ م َ رَ ] (ع اِ) دشت و بیابان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). دشت و بیابان بی آب . (ناظم الاطباء). || سنگ در کنار حوض که هر گاه خواهندآب از آن بردارند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سنگی که در دنباله ٔ حوض گذارند ...
-
جستوجو در متن
-
مخارق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مخرق] [قدیمی] maxāreq = مخرق
-
مخارق
لغتنامه دهخدا
مخارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَخْرَق . منافذ معتاد در بدن .(از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). سوراخها. شکافها : چنان ساخته بود مخارق گلوی او که چون بادی در زیر او دمیدندی ... (ابوالفتوح ). چنانکه آواز و مزمار به اختلاف مخارق مختلف می شود. (ابوالفتو...
-
زبانی
لغتنامه دهخدا
زبانی . [ زُ نا ] (اِخ ) منزلی است از منزلهای ماه . (مهذب الاسماء). منزلی از منازل قمر. (دهار). یکی از بیست و هشت منزل ماه است . (از السامی فی الاسامی باب 27). زبانیاالعقرب دو ستاره ٔ روشن اند بر دو شاخ عقرب واقع میان شمال و جنوب ، فاصله ٔ میان آن دو...
-
دشت
لغتنامه دهخدا
دشت . [ دَ ] (اِ) صحرا و بیابان . معرب آن دست باشد. (از برهان ). زمین بیابان . (شرفنامه ٔ منیری ). صحرا و بیابان و هامون و زمین هموار و وسیع وبی آب . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج گوید: جگرتاب ، سینه تاب ، آتشین و دلگشا از صفات اوست . در اصطلاح جغرافی...
-
عود
لغتنامه دهخدا
عود. (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوب مطلق ، از هر درخت که باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ، عیدان ، أعواد (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد)، و اَعْوُد. (اقرب الموارد) : او زنا کرده جزا صد چوب بودگوید اومن ...