کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخرف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخرف
لغتنامه دهخدا
مخرف . [ م َرَ ] (ع اِ) خرمای چیده ٔ تر و تازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بستان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رسته ٔ میان دو قطار خرمابن که خرماچین از هریک از آنها که خواهد چیدن...
-
مخرف
لغتنامه دهخدا
مخرف . [ م ِ رَ ] (ع اِ) زنبیل خرد که خرمای تر و نفیس چیده در آن گذارند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زنبیل میوه . (دهار).
-
مخرف
لغتنامه دهخدا
مخرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) گوسفندی که بره زاید در خریف . (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گوسفندی که در خریف می زاید. (ناظم الاطباء). || ناقه که بچه زاید در همان وقت که آبستن شده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ماده شتری که...
-
جستوجو در متن
-
خراف
لغتنامه دهخدا
خراف . [ خ ِ / خ َ ] (ع مص ) چیدن میوه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خَرف . مخرف . || اقامت کردن قومی در فصل خریف . خرف . مخرف . || باریدن باران خریف و باران نخست در اول زمستان . (منتهی الارب ). خرف . مخرف .
-
میوه دان
لغتنامه دهخدا
میوه دان . [ می وَ / وِ ] (اِ مرکب ) میوه خوری . مِخرَف . ظرفی که در آن میوه نهند. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به میوه خوری شود.
-
اخساف ظبیه
لغتنامه دهخدا
اخساف ظبیه . [ اِ ف ُ ظَب ْ ی َ ] (اِخ ) موضعی است بمکه خارج حرم . قیس بن ذُرَیح گوید:فمکةُ فالاخساف ُ اخساف ُ ظبیةبها من لَبینی مُخرف و مرابعُ.(ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
-
مخرفة
لغتنامه دهخدا
مخرفة. [ م َ رَ ف َ ] (ع اِ) بستان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). || رسته ٔ میان دو قطار خرمابن که خرماچین از هر یک از آنهاکه خواهد چیدن تواند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، مَخارِف . (اق...
-
خرما
لغتنامه دهخدا
خرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال . ابوالعباس .بکن کار و کرده بیزدان سپاربخرما چه یازی چو ترسی ز خار؟ فردوسی .هر آن ...
-
رسته
لغتنامه دهخدا
رسته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (اِ) صف . (منتهی الارب )(السامی فی الاسامی ) (دهار) (ترجمان القرآن ). رزدق ، معرب رسته . (منتهی الارب ). مطلق صف و قطار اعم از انسان یا حیوان دیگر. (ناظم الاطباء) (از برهان ). رست . رده . رج . رگ . (یادداشت مؤلف ). مطلق صف . ...
-
بستان
لغتنامه دهخدا
بستان . [ ب ُ ] (اِ) گلزار و گلستان را گویند و مخفف بوستان هم هست . (برهان ). بالضم معرب بوستان (از منتخب )در سراج اللغات نوشته که : لفظ فارسی است مرکب از کلمه ٔ بست بالضم که بمعنی گلزار و جاییکه میوه ٔ خوشبو در آن باشد و الف و نون زائد مثل شاد و شاد...