کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخراق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخراق
/mexrāq/
معنی
۱. نوعی تازیانه از جنس کرباس.
۲. فریب و دروغ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مخاریق] [قدیمی] mexrāq ۱. نوعی تازیانه از جنس کرباس.۲. فریب و دروغ.
-
مخراق
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد نیک اندام . 2 - جوانمرد. 3 - چیزی شبیه تازیانه که از پارچة دراز درهم بافته درست می کنند.
-
مخراق
لغتنامه دهخدا
مخراق . [ م ِ ] (ع ص ) مرد نیکوتن ، دراز باشد یا نه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیکوتن تناور خواه دراز باشد یا کوتاه . (ناظم الاطباء). || آنکه در هر کاری که درآید به خوبی سرانجام دهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و ...
-
واژههای مشابه
-
دیر مخراق
لغتنامه دهخدا
دیر مخراق . [ دَ رِ م ِ ] (اِخ ) از توابع خوزستان است . (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
مخاریق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مخراق] [قدیمی] maxāriq = مخراق
-
مخاریق
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخراق .
-
ابومخراق
لغتنامه دهخدا
ابومخراق . [ اَ م ِ ] (اِخ ) جویریةبن اسمأبن عبیدبن اسمأبن عبیدبن مخراق . محدث است .
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) مسلم بن ابی عمران البطین . یا مسلم بن مخراق . از روات حدیث است .
-
مصع
لغتنامه دهخدا
مصع. [ م َ ص ِ / م َ ] (ع ص ) مرد به سختی شمشیرزن . (ناظم الاطباء). مرد شمشیرزن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد استواراندام توانا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || پیر زحار . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || با مخراق دربازنده . (منتهی ال...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مخراق . وی یکی از شجعان خوارج است که با مهلب بن ابی صفره نبرد میکردند و سرانجام از وی شکست یافتند. (عقدالفرید ج 1 صص 170 - 171).
-
قری
لغتنامه دهخدا
قری . [ ق ُرْ ری ی ] (اِخ ) نام وی مسلم بن مخراق ، از محدثان است . وی از ابن عمر روایت کند و ابن عون و شعبه از او روایت دارند. (اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
مخاریق
لغتنامه دهخدا
مخاریق . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِخراق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج )(ناظم الاطباء). و رجوع به مخراق شود. || ج ِ مَخرَقَة. دروغها و نیرنگها: و لاتزال مخاریقه مشتبهة و جائزة هناک الی ان یطلع علیه هذا. (تجارب الامم ج 6 ص 394) . و بعد هذا چون دی...
-
حر
لغتنامه دهخدا
حر. [ ح ِرر ] (ع اِ) شرم زن . عورت زن . فرج زن . لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است . (منتهی الارب ). رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو را جواب کن ار مرد شاعری ای تو و شعرت ازدر مخراق و مخرقه ورنه برو به کون زن خویش پای سای ای حر مادرت بس...