کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخدوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخدوش
/maxduš/
معنی
۱. خراشیدهشده؛ خدشهدار.
۲. [مجاز] معیوب؛ نامنسجم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خدشهدار، خراشیده، معیوب، دستخورده ≠ بیعیب، سالم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخدوش
واژگان مترادف و متضاد
خدشهدار، خراشیده، معیوب، دستخورده ≠ بیعیب، سالم
-
مخدوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] maxduš ۱. خراشیدهشده؛ خدشهدار.۲. [مجاز] معیوب؛ نامنسجم.
-
مخدوش
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) خراشیده شده ، خدشه دار شده .
-
مخدوش
لغتنامه دهخدا
مخدوش . [ م َ ] (ع ص ) خراشیده شده و خراش داشته شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
مخدوش کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خدشهدار کردن ۲. دستکاری کردن ۳. خراشیدن
-
disturbed context
بافت مخدوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] ← بافت ردۀ دو
-
spoiled ballot, spoilt vote
رأی مخدوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] برگۀ رأیی که برخلاف ضوابط یا به شکلی نادرست در صندوق انداخته باشند و قابل شمارش نباشد
-
confounding bias
سوگیری مخدوشکننده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] تحریف اثر برآوردشدۀ یک مواجهه (exposure) در یک پیامد که ناشی از وجود عامل بدون ارتباطی است که درعینحال با مواجهه و پیامد رابطه دارد
-
جستوجو در متن
-
دستخورده
واژگان مترادف و متضاد
مخدوش ≠ سالم
-
dispositive
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مخدوش کننده
-
دست خورده
لهجه و گویش تهرانی
مخدوش،مصرف شده
-
دستنخورده
واژگان مترادف و متضاد
بکر، سالم، سربمهر ≠ مخدوش
-
مخمش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moxammaš مخدوش؛ خدشهدار؛ خراشیده.