کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخدر
/moxadder/
معنی
ویژگی آنچه اعصاب را سست و بیحس میکند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تخدیرکننده، کرختکننده
۲. مکیف ≠ مسکر
۳. روانگردان
برابر فارسی
بنگ
دیکشنری
narcotic
-
جستوجوی دقیق
-
narcotic
مخدر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] 1. دارویی که باعث منگی و عدم حساسیت میشود و درد را تسکین میدهد 2. ویژگی دارویی که باعث منگی و عدم حساسیت میشود و درد را تسکین میدهد
-
مخدر
واژگان مترادف و متضاد
۱. تخدیرکننده، کرختکننده ۲. مکیف ≠ مسکر ۳. روانگردان
-
مخدر
فرهنگ واژههای سره
بنگ
-
مخدر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (پزشکی) moxadder ویژگی آنچه اعصاب را سست و بیحس میکند.
-
مخدر
فرهنگ فارسی معین
(مُ خَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) سست کننده ، آنچه که باعث رخوت و خواب و سستی اعصاب می شود، دارای ویژگی تخدیرکننده .
-
مخدر
لغتنامه دهخدا
مخدر. [ م ُ خ َدْ دَ ] (ع ص ) بی حس و سست کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || در پرده نشانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حجاب دار و پنهان و پوشیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم ماده ٔ قبل و تخ...
-
مخدر
لغتنامه دهخدا
مخدر. [ م ُ خ َدْ دِ ] (ع ص ) بی حس و سست کننده ٔ اندام . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بی حس کننده و سست نماینده ٔ اعضاء. (ناظم الاطباء). دوائی است که قابلیت تام را برای تأثیر قوه ٔ نفسانیه از روح سلب میکند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).به دا...
-
مخدر
لغتنامه دهخدا
مخدر. [ م ُ دَ ] (ع ص ) پنهان در پس پرده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
مخدر
لغتنامه دهخدا
مخدر. [ م ُ دِ ] (ع ص ) آنکه خوابیده دست و پای و سست اندام گرداند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی یا چیزی که سست و بی حرکت می کند و موجب خواب رفتگی اعضاء می شود. (ناظم الاطباء). || درآمده ٔ در روز باران . (ناظم الاطباء) (از منتهی...
-
مخدر
لغتنامه دهخدا
مخدر. [ م ُ دِ / دَ ] (ع ص ) اسد مخدر؛ شیری که بیشه و جنگل آن را پنهان کرده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مخدر
دیکشنری عربی به فارسی
بيهوشانه , داروي بي هوشي , بي هوش کننده , کم کننده ء حس
-
مخدر
دیکشنری عربی به فارسی
مخدر , مسکن , مربوط به مواد مخدره
-
مخدر
دیکشنری فارسی به عربی
دواء منوم , مخدر
-
واژههای مشابه
-
مسکن مخدر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ← دردزدای مخدر