کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخبون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخبون
/maxbun/
معنی
۱. (ادبی) = خبن
۲. [قدیمی] پنهان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخبون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] maxbun ۱. (ادبی) = خبن۲. [قدیمی] پنهان.
-
مخبون
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - جامة در نوشته و دوخته . 2 - طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی . 3 - در علم عروض سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنان که از «فا» در فاعلاتن «الف » بیندازند «فعلاتن » شود.
-
مخبون
لغتنامه دهخدا
مخبون . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درنوشته و دوخته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جامه ٔ دولاشده ٔ دوخته شده . (ناظم الاطباء). || طعام پنهان کرده و نهاده برای روز سختی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). طعام نهاده برای رو...
-
واژههای مشابه
-
خفیف مخبون
لغتنامه دهخدا
خفیف مخبون . [ خ َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام بحری از بحور عروضی است . بر وزن : فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن چون : گذری کن بکوی من نظری کن بروی من چو امید دلم تویی بپذیر آرزوی من .؟ (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
خیم
واژگان مترادف و متضاد
۱. خو، طبیعت، منش ۲. استفراغ، تهوع، قی ۳. دیوانه، مخبون
-
ابوعثیمه
لغتنامه دهخدا
ابوعثیمه . [ اَ ع ُ ث َ م َ ] (اِخ ) سلمةبن مخبون . تابعی است . و ثوری از او روایت کند.
-
خبن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) xabn در عروض، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن، مثل حذف الف فاعلاتن که فعلاتن شود یا الف فاعلن که نقل به فعلن گردد یا سین مستفعلن که متفعلن شود و آن را مخبون گویند.
-
ربع
لغتنامه دهخدا
ربع. [رَ ] (ع مص ) چهاریک ِ مال ستدن . || (اصطلاح عروض ) آن است که فاعلاتن را صلم کنند (که سبب را بیندازند و وتد را قطع کنند) آنگاه آن را مخبون گردانندفَعَل بماند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
-
دوایر عروضی
لغتنامه دهخدا
دوایر عروضی . [ دَ ی ِ رِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دوایر عروضی . علم عروض از علم موسیقی استخراج و تدوین شده و همانطور که در موسیقی قدیم الحان و نغمات را به ملاحظه ٔ تناسب آنها با یکدیگر، به دستگاهها و دسته های گوناگون تقسیم و هردسته را در دایره ...
-
خبن
لغتنامه دهخدا
خبن . [ خ َ ] (ع مص ) درنوشتن جامه و دوختن آن تا کوتاه شود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درنوشتن جامه و خیاطت آن . (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (تاج العروس ). || مردن . || دروغ بر بافتن . (از منتهی الارب ). || پنهان کردن طعام برای روزگار سختی و...
-
رجز
لغتنامه دهخدا
رجز. [ رَ ج َ ] (ع اِ) (اصطلاح عروض ) بحری از نوزده بحر شعر که وزنش شش بار مستفعلن باشد. (ناظم الاطباء). نوعی از بحور شعر و وزن آن 6 بار مستفعلن است ، این بحر بسبب نزدیکی اجزاء و کسر حروف آن بدین نام نامیده شده است . و خلیل گمان کرده که آن شعر نیست ب...
-
واصفی هروی
لغتنامه دهخدا
واصفی هروی . [ ص ِ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) شاعری است که مؤلف آنندراج بنقل از تذکره ٔ سراج الشعراء درباره ٔ او نویسد: «از شعرای صاحب قدرت زمان بوده و در هرات نشو و نما یافته . غزلی دارد که به چهار بحر میتوان خواند: رمل مسدس محذوف ، فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ...
-
مجتلبه
لغتنامه دهخدا
مجتلبه . [ م ُ ت َ ل ِ ب َ/ ب ِ ] (ع ص ) مؤنث مُجتَلِب . رجوع به مجتلب شود.- دایره ٔ مجتلبه ؛ یکی از دایره های عروضی و سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا می شود. (بدیع و قافیه و عروض تألیف همائی ). مدعیان علم عروض ... هزج راسه بحر نهاده اند، بحر سال...