کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخبول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخبول
/maxbul/
معنی
= خبل
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخبول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) maxbul = خبل
-
مخبول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آن که به فساد عقل و تباهی عضو دچار باشد. 2 - در علم عروض خبل اجتماع خبن و طی است در «مستفعلن »، «متعلن » بماند، «فعلتن » به جای آن بنهند و این فاصلة کبری است .
-
مخبول
لغتنامه دهخدا
مخبول . [ م َ ] (ع ص ) مصروع . (ناظم الاطباء). || پریشان عقل .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دلشده . (مهذب الاسماء). || (در اصطلاح عروض ) چون هر دو سبب این جزو [ یعنی مستفعلن ] بدین زحاف ناقص می شود و آنکه بنفس خویش مستثقل می آید...
-
مخبول
واژهنامه آزاد
Makhbul زیبا ، قشنگ
-
جستوجو در متن
-
مخبط
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشفته، پریشان، درهم ۲. تباه، فاسد ۳. پریشانعقل، دیوانه، مجنون، پریشانحواس، مخبول ≠ عاقل، سالم
-
تباه خرد
لغتنامه دهخدا
تباه خرد. [ ت َ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) مخبول . دلشده . دیوانه . مُخَبَّل . هَک ّ. (منتهی الارب ).
-
خبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) xabl در عروض، حذف سین و فا از مستفعلن چنانکه متعلن باقی بماند و فعلتن بهجای آن بگذارند؛ مخبول.
-
تباه خرد شدن
لغتنامه دهخدا
تباه خرد شدن . [ ت َ خ ِ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مخبول شدن . دیوانه شدن . سبک مغز شدن : فَنَد تباه خرد شدن از کلان سالی . (منتهی الارب ). رجوع به تباه و تباه خرد شود.
-
تبه مغز
لغتنامه دهخدا
تبه مغز. [ ت َ ب َه ْ م َ ] (ص مرکب ) تباه مغز. سبک مغز. مخبول . دیوانه . بی خرد. سست عقل . رجوع به تباه خرد و تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
خبل
لغتنامه دهخدا
خبل . [ خ َ ] (ع مص ) فاسد گردانیدن . خراب کردن . تباه نمودن . (از اقرب الموارد). || زایل کردن غصه عقل را. زایل شدن عقل در اثر غصه و حزن .(از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة) (تاج العروس ) (قاموس ) (لسان العرب ) (تاج المصادر بیهقی ).- امثال ...
-
دلشده
لغتنامه دهخدا
دلشده . [ دِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عاشق . شیفته . گرفتار به عشق . عاشق صادق . (آنندراج ) : سوی خانه شد دختر دلشده رخان معصفر به خون آژده . فردوسی .به یزدان گرفتند هردو پناه هم آن دلشده ماه و هم پیشگاه . فردوسی .مردمان گویند این دلشده ٔ کیست بروک...
-
دیوانه
لغتنامه دهخدا
دیوانه . [ دی ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از: دیو + انه ، ادات نسبت . (یادداشت مؤلف ). مانند دیو. همچون دیو. در اصل بیای مجهول بوده بمعنی کسی که منسوب و مشابه دیوان باشد در صدور حرکات ناملائم و در آخر این لفظ که «هاء» مختفی است برای نسبت و مشابهت باشد. (غ...