کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخبل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخبل
/moxabbal/
معنی
۱. مصروع.
۲. دیوانه.
۳. فرومایه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخبل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moxabbal ۱. مصروع.۲. دیوانه.۳. فرومایه.
-
مخبل
لغتنامه دهخدا
مخبل . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) آن که به عاریت دهد شتر ماده کسی را تا بخورد شیر آن و منتفع شود به پشم وی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که عاریت می دهد شتر ماده و یا میش را تا شیر آن را بخورند و از پشم وی منتفع شوند. (ناظم الاطباء). |...
-
مخبل
لغتنامه دهخدا
مخبل . [ م ُ خ َب ْ ب َ ] (اِخ ) ربیعةبن مالک بن ربیعةبن عوف سعدی ، مکنی به ابویزید. و رجوع به مالک شود.
-
مخبل
لغتنامه دهخدا
مخبل . [ م ُ خ َب ْ ب َ ] (ع ص ) تباه خرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فاسدالعقل . (محیط المحیط). مجنون . (از اقرب الموارد). || فرومایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مصروع . (ناظم الاطباء). || ناقص اعضاء. (ناظم الاطباء)...
-
مخبل
لغتنامه دهخدا
مخبل . [ م ُ خ َب ْ ب ِ ] (ع اِ) نام روزگار است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). روزگار. (ناظم الاطباء). || (ص ) تباه خردکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فاسدکننده ٔ خرد و عقل . (ناظم الاطباء). || تباه کننده و فاس...
-
جستوجو در متن
-
تباه خرد
لغتنامه دهخدا
تباه خرد. [ ت َ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) مخبول . دلشده . دیوانه . مُخَبَّل . هَک ّ. (منتهی الارب ).
-
ربیعةبن مالک
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن مالک . [ رَ ع َ ت ِ ن ِ ل ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن عوف سعدی ، مکنی به ابویزید و معروف به مخبل سعدی . از طایفه ٔ انف الناقة از قبیله ٔ تمیم و از گویندگان نامی مخضرمان بود. مخبل به بصره مسافرت کردو عمر درازی یافت و در دوران خلافت عمر یا عثمان درگ...
-
صامت
لغتنامه دهخدا
صامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن مخبل یشکری . از روبةبن عجاج روایت کند، و مجهول الحال است . (لسان المیزان ج 3 ص 178).
-
دیو بخوریدن
لغتنامه دهخدا
دیو بخوریدن . [ وْ ب ِ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) مخبط گشتن . مخبل گردیدن . رجوع به دیوبخوریده و نیز السامی فی الاسامی چ عکسی ص 73 شود.
-
ذوشبرمان
لغتنامه دهخدا
ذوشبرمان . [ ش ُ رُ ] (اِخ ) یاقوت گوید: موضعی است در قول حماسی :و جارکم بذی شبرمان لم تذیل مفاصله .و در المرصع ابن الاثیر تمام شعر آمده است و گوید از مخبل شاعر است . و قصه ای هم نقل میکند لکن هم قصه و هم شعر در نسخه ٔ ما لایقرء است .
-
مختبل
لغتنامه دهخدا
مختبل . [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) دیوانه و تباه خرد گرداننده . (آنندراج ). کسی و یا چیزی که بکاهد و یا تباه کند خرد و عقل را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُخَبَّل و اختبال شود. || مضطرب و بی آرام . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
جداوة
لغتنامه دهخدا
جداوة. [ ج ِدْ دا وَ ] (اِخ ) قریه ای است از قریه های برقه در مغرب که آن را جداوة حیان گویند و فاصله ٔآن با وادی مخبل هشت فرسخ است . (ازمعجم البلدان ).جداوی [ ج َ ] (اِ) علوفه و مرسوم ملازم و نوکر باشد. (برهان ). جیره و علیق و علوفه و مرسوم نوکر و مل...
-
دیو بخوریده
لغتنامه دهخدا
دیو بخوریده . [ وْ ب ِ خوَ / خ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )جن دار و مصروع . (ناظم الاطباء). آسیب زده و پری زده . (آنندراج ). مخبل . (السامی فی الاسامی چاپ عکسی ص 73). الذی مسه الشیطان باذی . (حاشیه ٔ نسخه ای از السامی ).
-
ربیعبن ربیعة
لغتنامه دهخدا
ربیعبن ربیعة. [ رَ ع ِ ن ِ رَ ع َ ] (اِخ ) ابن عوف بن قنان بن انف الناقة تمیمی ، مکنی به ابویزید و معروف به مخبل سعدی . شاعر نامی است . ابن درید نام وی را ربیعةبن کعب آورده و ربیعةبن مالک و ربیعةبن عوف هم نامیده شده است . ابوالفرج اصفهانی او را در شم...