کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخاطب ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخاطب ساختن
مترادف و متضاد
طرف صحبت قرار دادن، خطاب شدن، مخاطبقرار دادن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخاطب ساختن
واژگان مترادف و متضاد
طرف صحبت قرار دادن، خطاب شدن، مخاطبقرار دادن
-
مخاطب ساختن
دیکشنری فارسی به عربی
تحرش به , عنوان
-
واژههای مشابه
-
addressee
مخاطب 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] شخص یا سامانهای که پیام برایش ارسال میشود
-
مخاطب 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← مخاطب تماس
-
called party
مخاطب تماس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] فردی که تماس مخابراتی را دریافت میکند متـ . مخاطب 2، برخوانده
-
rating service
مخاطبشماری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] پژوهشی برای مشخص کردن ویژگیهای کمّی مخاطبان یک برنامۀ خاص تلویزیونی
-
reverse charging
به حساب مخاطب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] خدماتی که کاربر با استفاده از آن بتواند با توافق مخاطب تمام هزینه یا بخشی از آن را به حساب مخاطب بگذارد
-
جستوجو در متن
-
accosting
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اعتیاد، نزدیک شدن، مخاطب ساختن، مواجه شدن، مشتری جلب کردن، نزدیک کشیدن، در امتداد چیزی حرکت کردن
-
accost
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اعتیاد، نزدیک شدن، مخاطب ساختن، مواجه شدن، مشتری جلب کردن، نزدیک کشیدن، در امتداد چیزی حرکت کردن
-
accosted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برخورد کرد، نزدیک شدن، مخاطب ساختن، مواجه شدن، مشتری جلب کردن، نزدیک کشیدن، در امتداد چیزی حرکت کردن
-
accosts
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اعتیاد، نزدیک شدن، مخاطب ساختن، مواجه شدن، مشتری جلب کردن، نزدیک کشیدن، در امتداد چیزی حرکت کردن
-
تحرش به
دیکشنری عربی به فارسی
مخاطب ساختن , مواجه شدن(با) , نزديک شدن(بهر منظوري) , مشتري جلب کردن(زنان بدکاردر خيابان) , نزديک کشيدن , در امتداد چيزي حرکت کردن(مثل کشتي)
-
address
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نشانی، خطاب، ادرس، نطق، خطابه، نام و نشان، سرنامه، طرزخطاب، خطابت، عنوان، مهارت، ارسال، خطاب کردن، نشانی دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، عنوان نوشتن، مخاطب ساختن، سخن گفتن، درست کردن، متوجه کردن