کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخارج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخارج
/maxārej/
معنی
۱. [جمعِ مخرج] = مخرج
۲. [جمعِ خرج] هزینهها.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خرج، نفقه، هزینه ≠ مداخل
دیکشنری
expenses, outgo, outgoing
-
جستوجوی دقیق
-
مخارج
واژگان مترادف و متضاد
خرج، نفقه، هزینه ≠ مداخل
-
مخارج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] maxārej ۱. [جمعِ مخرج] = مخرج۲. [جمعِ خرج] هزینهها.
-
مخارج
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مخرج . هزینه ، هزینة زندگی .
-
مخارج
لغتنامه دهخدا
مخارج . [ م َ رِ ] (ع اِ) جمع غیرقیاسی خرج است ، مفرد ندارد و ظاهراً در طی عبارات فارسی ، و الا در عربی گویا مخارج به این معنی نیامده است و در این معنی گویا اخراجات و نفقات استعمال می کنند. (از قزوینی ، یادداشتها ج 2 ص 169). آنچه را که شخصی از مال خو...
-
مخارج
دیکشنری فارسی به عربی
انفاق
-
واژههای مشابه
-
voyage expenses
مخارج سفر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] هزینههایی که بهطور مستقیم به انجام سفر مربوط میشود، شامل دستمزد خدمه و سوختگیری و عملیات راهنمایی و یدککشی و عوارض بندری، ولی هزینههای عادی عملیاتی کشتی از قبیل تعمیر رادار و مخارج اقامت خدمه در مهمانخانه را در بر نمیگیرد
-
tourism expenditure
مخارج گردشگری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] کل مخارجی که بازدیدکنندگان برای سفر و اقامت در مقصد هزینه میکنند
-
destination expenditure
مخارج مقصد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] بخشی از مخارج سفر که در مقصد هزینه میشود
-
مخارج پستی
دیکشنری فارسی به عربی
اجرة البريد
-
پرداختن مخارج
دیکشنری فارسی به عربی
قدم
-
average trip expenditure
میانگین مخارج سفر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] جمع کل مخارج بازدیدکنندگان تقسیم بر تعداد بازدیدها در هر محل
-
جستوجو در متن
-
دُنگ
لهجه و گویش تهرانی
سهم از مخارج
-
expenses
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هزینه ها، مخارج، مصرف