کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محیی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محیی
/mohyi/
معنی
۱. احیاکننده؛ زندهکننده.
۲. از نامهای خداوند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
زندهکننده، احیاگر، احیاءکننده ≠ ممیت
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محیی
واژگان مترادف و متضاد
زندهکننده، احیاگر، احیاءکننده ≠ ممیت
-
محیی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mohyi ۱. احیاکننده؛ زندهکننده.۲. از نامهای خداوند.
-
محیی
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) احیاءکننده ، زنده کننده .
-
محیی
لغتنامه دهخدا
محیی . [ م َح ْ یا ] (ع اِ) زندگی . حیات . مقابل ممات و مرگ و موت . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
محیی
لغتنامه دهخدا
محیی . [ م ُ ح َی ْ یی ](ع ص ) زنده کننده . || تحیت گوینده . || گوینده ٔ «حیاک اﷲ» به کسی . (از ناظم الاطباء).
-
محیی
لغتنامه دهخدا
محیی . [ مُح ْ ] (ع ص ) زنده کننده . حیات بخش . مقابل ممیت . احیأکننده : خلف شایسته باشد و محیی ذکر و مبقی نام . (سندبادنامه ص 146). || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
-
واژههای مشابه
-
مُحْيِي
فرهنگ واژگان قرآن
زنده كننده
-
محییالدین
فرهنگ نامها
(تلفظ: mohyiyoddin) (عربی) زنده کننده و حیات بخش دین ؛ (در اعلام) محیی الدین عربی از مشاهیر صوفیه در قرن ششم (هـ.ق).
-
محیی آباد
لغتنامه دهخدا
محیی آباد. [ مُح ْ ] (اِخ )دهی است از دهستان حومه ٔ خاوری شهرستان رفسنجان ، در12هزارگزی شمال باختری رفسنجان و 13هزارگزی شمال شوسه ٔ رفسنجان به یزد با 270 تن سکنه . آب آن از قنات وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
محیی آباد
لغتنامه دهخدا
محیی آباد. [ مُح ْ ](اِخ ) دهی است از دهستان جوپار بخش ماهان شهرستان کرمان ، واقع در 13هزارگزی باختر ماهان ، سر راه فرعی ماهان به جوپار با 1100 تن سکنه . آب آن از قنات حکیم آباد تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
محیی الدین
لغتنامه دهخدا
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی السکر المغربی الاندلسی حکیم و مهندس . او راست مدخل المفید و غنیة المستفید فی الحکم علی الموالید. (نسخه ای از آن در کتابخانه ٔ لغت نامه ٔ دهخدا هست ). (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
محیی الدین
لغتنامه دهخدا
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) احمدبن علی بونی . رجوع به احمدبن علی ... شود.
-
محیی الدین
لغتنامه دهخدا
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) اخلاطی . رجوع به اخلاطی شود.
-
محیی الدین
لغتنامه دهخدا
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) اورنگ زیب عالم گیر. رجوع به اورنگ زیب شود.