کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محیا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مهیا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مهیٲ] mohayyā ۱. حاضر؛ آماده؛ مستعد.۲. شایسته؛ مناسب.
-
مهیا
واژهنامه آزاد
مثل ماه . بزرگ. والا مقام
-
مهیا
واژهنامه آزاد
[مُ هَ ی ْیا] (ع ص) حاضر، آماده.
-
جستوجو در متن
-
محایا
لغتنامه دهخدا
محایا. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَحیا. (منتهی الارب ). رجوع به محیا شود.
-
جوْر
لهجه و گویش گنابادی
jowr در گویش گنابادی یعنی محیا ، آماده ، تهیه ، ردیف کردن
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محیا. علی بن محمد عباسی ، مشهور به ابن محیا و ملقّب به عمادالدین . رجوع به علی عباسی (ابن محمد...) شود.
-
نِسَقْ
لهجه و گویش گنابادی
nesagh در گویش گنابادی تهیه کردن ، محیا کردن ، آماده کردن چیزی ، ردیف کردن ، فراهم آوردن
-
وَرْنومِدَ
لهجه و گویش گنابادی
warnwmeda در گویش گنابادی یعنی آماده نشده است ، محیا نیست ، (خورشید)طلوع نکرده است ، نتوانسته است ، توانش را نداشته است.
-
عمادالدین عباسی
لغتنامه دهخدا
عمادالدین عباسی . [ع ِ دُدْ دی ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) علی بن محمد، ملقب به عمادالدین و مشهور به ابن محیا عباسی . نسب شناس قرن هشتم هَ . ق . رجوع به علی عباسی (ابن محمد...) شود.
-
عمادالدین
لغتنامه دهخدا
عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمد، ملقب به عمادالدین و مشهور به ابن محیا عباسی . نسب شناس قرن هشتم هَ . ق . رجوع به علی عباسی (ابن محمد...) شود.
-
علی عباسی
لغتنامه دهخدا
علی عباسی . [ ع َ ی ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن محمد. مشهور به ابن محیا عباسی و ملقب به عمادالدین . نسب شناس بود و در حدود سال 750 هَ. ق . درگذشت . او راست : نزهة ذوی العقول فی نسب آل الرسول . (از معجم المؤلفین از ایضاح المکنون بغدادی ج 2 ص 207 و 639 و...
-
ممات
لغتنامه دهخدا
ممات .[ م َ ] (ع مص ، اِمص ) مرگ . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مردن . نماندن . فوت . بمردن . (تاج المصادر بیهقی ). موت . (اقرب الموارد). واقعه . ارتحال . مقابل حیات . مقابل محیا. مقابل زندگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : أم حسب الذین...
-
زندگی
لغتنامه دهخدا
زندگی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) زندگانی . (از فرهنگ فارسی معین ). حیوة. (ناظم الاطباء). حیات . محیا. حیوان . نقیض مرگ . زندگانی . مقابل مردگی . مقابل مرگ و ممات . و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : خور و خواب و آرام ...
-
رخسار
لغتنامه دهخدا
رخسار. [ رُ ] (اِ مرکب ) گونه که به عربی خَدّ گویند ولی از کثرت استعمال به معنی روی (تمام چهره ) نیز می آید. (از شعوری ج 2 ص 23). روی و چهره و عارض . (ناظم الاطباء). اُجْنة. وَجْنَة. وَجَنة. وِجْنة. وُجْنة. عذار. ممسوح . خُدّة. کَرْشَمة. (منتهی الارب...
-
صورت
لغتنامه دهخدا
صورت . [ رَ ] (ع اِ) صورة. هیأت . خلقت . (السامی ). شکل . شاره . تمثال . نقش . نگار : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . شهید بلخی .ای عاشق دلسوزه بدین جای سپنجی همچون شمنی چینی بر صورت فرخار. (منسوب به رودکی ).غریب نایدش از من غری...