کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محکزنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زنی
واژهنامه آزاد
زِنِیْ (zenei) در گویش گنابادی جمع زن، زنان ، بانوان ، خانم ها || زِنی؛ در گویش گنابادی خانمی کردن ، انجام وظایف زنانه ، تمکین
-
گل محک
لغتنامه دهخدا
گل محک . [ گ ُ م َ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع در 30هزارگزی شمال باختری اندیمشک ، کنار راه آهن تهران به اهواز. هوای آن گرم و دارای 200 تن سکنه است . آب آن از لوله ٔ راه آهن و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت...
-
محک خوردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آزمایش شدن، سنجیده شدن ۲. عیارسنجیشدن
-
محک زدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آزمودن، در بوته آزمایش قرار دادن ۲. عیارسنجی کردن
-
دره محک
لغتنامه دهخدا
دره محک . [ دَرْ رَ م َ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نفت سفید بخش هفتگل شهرستان اهواز. واقع در 25هزارگزی شال باختری هفتگل و یکهزارگزی باختر راه شوسه ٔ هفتگل به نفت سفید، با 250 تن سکنه . آب آن از لوله ٔ شرکت نفت وراه آن شوسه است . چاه نفت دارد و سا...
-
سنگ محک
لغتنامه دهخدا
سنگ محک . [ س َ گ ِ م ِ / م َ ح َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی سیاه و سخت که طلا و نقره را بدان امتحان کنند. (ناظم الاطباء) : از دل مپرس نیک و بدهر سرشت راآئینه ست سنگ محک خوب و زشت را.صائب (از آنندراج ).
-
محک زدن
لغتنامه دهخدا
محک زدن . [ م ِ ح َک ک زَ دَ ] (مص مرکب ) آزمودن و امتحان کردن . (از یادداشت مرحوم دهخدا) : همت من عیار ناکس و کس دید چون بر محک معنی زد.خاقانی .
-
بی محک
لغتنامه دهخدا
بی محک . [ م َ ح َ ] (ص مرکب ) (از:بی + محک ) بی سنگ آزمایش . آزمایش ناشده : زرّ قلب و زرّ نیکو در عیاربی محک هرگز ندانی زاعتبار. مولوی .رجوع به محک شود.
-
محک زدن
دیکشنری فارسی به عربی
اختبار , تجربة
-
کشو زنی ،دخل زنی
لهجه و گویش تهرانی
دزدی دخل مغازه
-
عشوه زنی
لغتنامه دهخدا
عشوه زنی . [ ع ِش ْ وَ / وِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت عشوه زن . عشوه سازی . عشوه کاری . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کبودی زنی
لغتنامه دهخدا
کبودی زنی . [ ک َ زَ ] (حامص مرکب ) وشم . توشیم . (یادداشت مؤلف ). خالکوبی .
-
کم زنی
لغتنامه دهخدا
کم زنی . [ ک َ زَ ] (حامص مرکب ) تواضع. خضوع .(فرهنگ فارسی معین ). فروتنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترک علائق کردن و گسستن از دنیا : ای شمس حق ّ تبریز دل پیش آفتابت در کم زنی ّ مطلق از ذره کمتر آمد. مولوی .راه تو نیست سعدیا کم زنی و مجردی تا بخی...
-
کله زنی
لغتنامه دهخدا
کله زنی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ زَ ](حامص مرکب ) لاف زنی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
گله زنی
لغتنامه دهخدا
گله زنی . [ گ َ ل َ / ل ِ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیربخش خورموج شهرستان بوشهر که در 108000گزی جنوب خاور خورموج و جنوب کوه نمک واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه ٔ آن 306 تن است . آب آنجا از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات ، خرما و شغل اهالی زراع...