کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محکمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محکمه
/mahkame/
معنی
جای دادرسی؛ دادگاه.
〈 محکمهٴ استیناف: (حقوق) [قدیمی] دادگاه استان.
〈 محکمهٴ بدایت: (حقوق) [قدیمی] دادگاه شهرستان.
〈 محکمهٴ صلح: (حقوق) [قدیمی] دادگاه بخش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دادسرا، دادگاه، دادگستری، دیوان، عدالتخانه، عدلیه
۲. مطب
دیکشنری
bar, tribunal
-
جستوجوی دقیق
-
محکمه
واژگان مترادف و متضاد
۱. دادسرا، دادگاه، دادگستری، دیوان، عدالتخانه، عدلیه ۲. مطب
-
محکمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی محکمَة، جمع: محاکم] (حقوق) mahkame جای دادرسی؛ دادگاه.〈 محکمهٴ استیناف: (حقوق) [قدیمی] دادگاه استان.〈 محکمهٴ بدایت: (حقوق) [قدیمی] دادگاه شهرستان.〈 محکمهٴ صلح: (حقوق) [قدیمی] دادگاه بخش.
-
محکمه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: محکمَة، جمع: محکمات] [قدیمی] mohkame = محکم
-
محکمه
فرهنگ فارسی معین
(مَ کَ مِ) [ ع . ] (اِ.) دادگاه ، جای دادرسی . ج . محاکم .
-
محکمه
لغتنامه دهخدا
محکمه . [ م َ ک َ م َ ] (ع اِ) محکمة. جای حکم کردن قاضی . (غیاث ) (آنندراج ). دیوان خانه . محل قضاوت . سرای قاضی . عدالتخانه . داوری خانه . جای حکم کردن و قضاوت نمودن . (ناظم الاطباء). دادگاه . داورگاه . داورگه . دیوان . محل داوری . دارالقضاء.جای قاض...
-
محکمه
دیکشنری فارسی به عربی
منتدي
-
محکمه
لهجه و گویش تهرانی
مطب
-
واژههای مشابه
-
محکمة
لغتنامه دهخدا
محکمة. [ م َ ک َ م َ ](ع اِ) داوری خانه . (منتهی الارب ). رجوع به محکمه شود. || جای فرمان . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
محکمة
لغتنامه دهخدا
محکمة. [ م ُ ح َک ْ ک ِ م َ ] (اِخ ) خوارج . آنان را از آنروی محکمه خوانند که انکار امر حکمین کردند بگفتارشان لاحکم الاﷲ. قائلین به «لاحکم ..» و آنان حروریه باشند که بر امیرالمؤمنین علی علیه السلام خروج کردند آنگاه که اراده ٔ تحکیم فرمود میان خود و ...
-
محکمة
لغتنامه دهخدا
محکمة. [ م ُ ح َک ْ ک ِ م َ ] (ع ص ) مونث مُحَکِّم . رجوع به محکم شود.
-
محکمة
لغتنامه دهخدا
محکمة. [ م ُ ک َ م َ ] (ع ص ) تأنیث محکم . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محکم شود.- آیات محکمه ؛ آیات محکمات . آیاتی که یک معنی را محتمل بود و بس . رجوع به محکم شود.- سوره ٔ محکمه ؛ سوره ٔ مبین و غیرمتشابه که در آن جز یک معنی احتمال نرود. (از تفس...
-
محکمة
دیکشنری عربی به فارسی
بارگاه , حياط , دربار , دادگاه , اظهار عشق , خواستگاري , دادگاه محکمه , ديوان محاکمات
-
مُّحْکَمَةٌ
فرهنگ واژگان قرآن
محكم - استوار
-
شاگرد محکمه
لغتنامه دهخدا
شاگرد محکمه . [ گ ِ دِ م َ ک َ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پادو محکمه . || سخت مکار و محتال . (یادداشت مؤلف ).