کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محکم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محکم
/mohkam/
معنی
۱. استوار؛ سخت.
۲. دارای پایداری که بهراحتی سست نمیشود: ایمان محکم.
۳. ویژگی آنچه دارای سنجیدگی و استواری است.
۴. باوقار؛ متین.
۵. [مقابلِ متشابه] آیهای که معنی آن واضح و آشکار است.
۶. (قید) بهسختی؛ بهشدت.
۷. مورد وثوق و اطمینان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. استوار، بادوام، پابرجا، پایدار، ثابت، سدید، قایم، قرص، مستحکم، مقاوم، مستقر، مضبوط
۲. سخت، سفت، شدید، فشرده، صلب
۳. جزم، راسخ
۴. قانعکننده، متقن، متین، مستدل، واثق
۵. بهسختی، بهشدت، شدید
۶. مورد اطمینان، موردوثوق، موثق
برابر فارسی
استوار، پابرجا، سخت
دیکشنری
cast-iron, deep-set, emphatic, firm, fixed, foursquare, heavy-duty, sound, steady, strong, tenacious, tight, monolith, potent, rigid, rock, secure, set, sinewy, smartly, solid, stable, steadfast, stiff, stout, stoutly, sturdy, substantial, sure, tightfitting, tough, vigorous, watertight, well-knit
-
جستوجوی دقیق
-
محکم
واژگان مترادف و متضاد
۱. استوار، بادوام، پابرجا، پایدار، ثابت، سدید، قایم، قرص، مستحکم، مقاوم، مستقر، مضبوط ۲. سخت، سفت، شدید، فشرده، صلب ۳. جزم، راسخ ۴. قانعکننده، متقن، متین، مستدل، واثق ۵. بهسختی، بهشدت، شدید ۶. مورد اطمینان، موردوثوق، موثق
-
محکم
فرهنگ واژههای سره
استوار، پابرجا، سخت
-
محکم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mohkam ۱. استوار؛ سخت.۲. دارای پایداری که بهراحتی سست نمیشود: ایمان محکم.۳. ویژگی آنچه دارای سنجیدگی و استواری است.۴. باوقار؛ متین.۵. [مقابلِ متشابه] آیهای که معنی آن واضح و آشکار است.۶. (قید) بهسختی؛ بهشدت.۷. مورد وثوق و اطمینان.
-
محکم
فرهنگ فارسی معین
(مُ کَ) [ ع . ] 1 - (ص .) سخت ، استوار. 2 - شدید. 3 - با نیرو، قدرت یا فشار بسیار زیاد. 4 - (اِ.) آیاتی از قرآن که معنی اش روشن است و نیازی به تعبیر ندارد.
-
محکم
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) مردی مسلمان که او را اختیار دهند میان قتل و کفر و او قتل را قبول کند و اسلام خویش راحفظ نماید.
-
محکم
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) انصاف دهنده .
-
محکم
لغتنامه دهخدا
محکم . [ م ُ ح َک ْ ک َ ] (اِخ ) (... الیمامة) مردی از اهل یمامه که همراه مسیلمه ٔ کذاب بود و خالدبن ولید او را به قتل رسانید. (از منتهی الارب ).
-
محکم
لغتنامه دهخدا
محکم . [ م ُ ح َک ْ ک َ ] (ع ص )نعت مفعولی از تحکیم . رجوع به تحکیم شود. || مردی که او را اختیار دهند میان قتل و کفر و او قتل معالاسلام را قبول کند و در حدیث است : ان الجنة للمحکمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مختار در امور : و انوشروان را کر...
-
محکم
لغتنامه دهخدا
محکم . [ م ُ ح َک ْ ک ِ ] (ع ص ) استوارکننده . || بازدارنده . منعکننده . || کسی که با قدرت و توانائی تقلید میکند. (ناظم الاطباء). || پیر کارآزموده ٔ باحکمت و خود انصاف دهنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
محکم
لغتنامه دهخدا
محکم . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) استوارکننده . (ناظم الاطباء). استوارگرداننده . (آنندراج ).
-
محکم
لغتنامه دهخدا
محکم . [م ُ ک َ ] (ع ص ) استوار. استوارشده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بناء محکم ، بنائی استوار و مانع از تعرض غیر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رصین . حصین . مستحکم . متین . قرص . قایم . ثابت . پابرجا. رزین : چون برون کرد زو به زور و به هنگ در ز...
-
محکم
دیکشنری عربی به فارسی
حکم , داوري کردن , قاضي , داور
-
محکم
دیکشنری فارسی به عربی
اصفر داکن , امن (فعل ماض) , بيرت ستاوت , ثابت , شدة , شرکة , صارم , صلب , عنيد , قاسي , قوي , کبير , لحمي , مجمد
-
محکم
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: mohkam طاری: mohkam طامه ای: mohkam طرقی: mohkam کشه ای: mohkam نطنزی: mohkam