کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محو گرداندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محو گرداندن
لغتنامه دهخدا
محو گرداندن . [ م َح ْوْ گ َ دَ ] (مص مرکب ) محو گردانیدن . محو کردن : ومجموع بدعتهای سیئه و سنن جائره باطل و محو گردانید. (تاریخ قم ص 5). || نیست و نابود کردن .
-
واژههای مشابه
-
محو شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. از بینرفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن ۲. مدهوش شدن ۳. مجذوب شدن ۴. غرقه گشتن، غرق شدن
-
محو کردن
واژگان مترادف و متضاد
از بین بردن، زدودن، زایل کردن، معدوم کردن
-
محو کردن
فرهنگ واژههای سره
ستردن
-
محو شدن
لغتنامه دهخدا
محو شدن . [ م َح ْوْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) امحاء. (تاج المصادر بیهقی ). محو گردیدن . انطماس . طموس . سترده شدن : تطلس ؛ پاک شدن ، محو شدن نوشته . تطمس ؛ محو شدن خط. (منتهی الارب ) : طبعترا تا هوس نحو شدصورت عقل از دل ما محو شد. سعدی .محو کی از صفحه ٔ د...
-
محو کردن
لغتنامه دهخدا
محو کردن .[ م َح ْوْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستردن . سیاه کردن . پاک کردن . بستردن . محق . امحاق . حک کردن . زدودن . طرس . (منتهی الارب ). طمس . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). بحق : لطع؛ محو کردن نام کسی را. تطلیس ؛ محو کردن نوشته را. اطمال ؛ محو ک...
-
محو گردیدن
لغتنامه دهخدا
محو گردیدن . [ م َح ْوْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) محو شدن . محو گشتن . زایل شدن . برطرف شدن . سترده شدن . || نیست و نابود شدن : تا صفات سیئه محو گردد. (مجالس سعدی ص 18).
-
محو گشتن
لغتنامه دهخدا
محو گشتن . [ م َح ْوْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) محو شدن . محو گردیدن . سترده و زایل شدن : و محجه ٔ انصاف که به مواطاءة اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته ... (سندبادنامه ص 10). || نیست و فانی شدن : پیش تو محو گشتند اول قدم همه کس هرگز دوم قدم را یک راهبر نیا...
-
محو ساختن
لغتنامه دهخدا
محوساختن . [ م َح ْوْ ت َ ] (مص مرکب ) ستردن . محو کردن : طلس ؛ محو ساختن نوشته را. (منتهی الارب ) : آثار بزرگان پیشین محو سازد. (مجالس سعدی ص 25).
-
محو کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ابهت , لطخة
-
محو شدن
دیکشنری فارسی به عربی
ابهت
-
محو نشدنی
دیکشنری فارسی به عربی
دائم
-
محو و مات
لغتنامه دهخدا
محو و مات . [ م َح ْ وُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع است . از خود بیخود. واله و حیران و مبهوت .- محو و مات جمال کسی شدن ؛ شیفته و حیران جمال شدن .- محو و مات شدن ؛ از خود بیخود شدن . واله و حیران و مبهوت شدن .
-
محو جمال شدن
لهجه و گویش تهرانی
به کسی خیره شدن و شیفتگی