کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محو
/mahv/
معنی
۱. از بین بردن؛ زایل کردن.
۲. (صفت) [مجاز] بسیارشیفته و توجهکننده به چیزی.
۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست؛ مبهم.
۴. (تصوف) [مقابلِ اثبات] از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند؛ محق.
〈 محو شدن (گشتن): (مصدر لازم) [مجاز]
۱. سترده شدن؛ از بین رفتن؛ نابود گشتن.
۲. (تصوف) رسیدن به مقام محو.
〈 محو کردن (گردانیدن): (مصدر متعدی) ستردن؛ نابود ساختن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. زایل، معدوم، منهدم، نابود، نیست
۲. ازبین بردن، زدودن، ستردن
۳. امحا، پاک، زدوده، محذوف
۴. مدهوش
۵. نسخ
۶. اضمحلال، زوال، نابودی
۷. ناپیدا، ناپدید، پنهان، نهان
۸. غرق، غرقه
۹. مجذوب ≠ صحو، پیدا
دیکشنری
blur, smudgy
-
جستوجوی دقیق
-
محو
واژگان مترادف و متضاد
۱. زایل، معدوم، منهدم، نابود، نیست ۲. ازبین بردن، زدودن، ستردن ۳. امحا، پاک، زدوده، محذوف ۴. مدهوش ۵. نسخ ۶. اضمحلال، زوال، نابودی ۷. ناپیدا، ناپدید، پنهان، نهان ۸. غرق، غرقه ۹. مجذوب ≠ صحو، پیدا
-
محو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] mahv ۱. از بین بردن؛ زایل کردن.۲. (صفت) [مجاز] بسیارشیفته و توجهکننده به چیزی.۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست؛ مبهم.۴. (تصوف) [مقابلِ اثبات] از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند؛ محق.&...
-
محو
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - ستردن ، زایل کردن . 2 - نابود کردن . 3 - پاک کردن نوشته .
-
محو
لغتنامه دهخدا
محو. [ م َح ْوْ ] (اِخ ) استرآبادی ، حاج ملا محمد باقر استرآبادی از معاصران هدایت صاحب مجمع الفصحاء و ریاض العارفین است . در ابتدا تحصیل علوم عقلی و نقلی کرد و سپس طالب محبت اهل ذوق شد و به مصاحبت آنان رسید و مسافرتها کرد. روزگاری به ریاضت به سر آورد...
-
محو
لغتنامه دهخدا
محو. [ م َح ْوْ ] (اِخ )اسم موضعی است از ناحیه ٔ سایة و نیز گویند نام وادیی است که در آن چیزی نروید. خنساء گوید : لتجری المنیة بعد الفتی الَ ...سغادر بالمحو اذلالها.(معجم البلدان ).
-
محو
لغتنامه دهخدا
محو. [ م َح ْوْ ] (ع اِ) سیاهی که در ماه دیده می شود. (منتهی الارب ). سیاهی ماه . (مهذب الاسماء).
-
محو
لغتنامه دهخدا
محو. [ م َح ْوْ ] (ع مص ) پاک کردن نبشته و نقش و جز آن را. (از منتهی الارب ). مَحَّی . (منتهی الارب ). پاک کردن حروف و نقوش را از لوح و جز آن . (غیاث ) (آنندراج ). دور کردن چنانکه نوشته و نقش از لوح . پاک کردن نوشته از لوح . (کشاف اصطلاحات الفنون ). ...
-
محو
دیکشنری عربی به فارسی
پاک شدگي , تراشيدگي , حک , جاي پاک شدگي
-
محو
دیکشنری فارسی به عربی
سديمي , غامض
-
واژههای مشابه
-
محو شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. از بینرفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن ۲. مدهوش شدن ۳. مجذوب شدن ۴. غرقه گشتن، غرق شدن
-
محو کردن
واژگان مترادف و متضاد
از بین بردن، زدودن، زایل کردن، معدوم کردن
-
محو کردن
فرهنگ واژههای سره
ستردن
-
محو شدن
لغتنامه دهخدا
محو شدن . [ م َح ْوْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) امحاء. (تاج المصادر بیهقی ). محو گردیدن . انطماس . طموس . سترده شدن : تطلس ؛ پاک شدن ، محو شدن نوشته . تطمس ؛ محو شدن خط. (منتهی الارب ) : طبعترا تا هوس نحو شدصورت عقل از دل ما محو شد. سعدی .محو کی از صفحه ٔ د...
-
محو کردن
لغتنامه دهخدا
محو کردن .[ م َح ْوْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستردن . سیاه کردن . پاک کردن . بستردن . محق . امحاق . حک کردن . زدودن . طرس . (منتهی الارب ). طمس . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). بحق : لطع؛ محو کردن نام کسی را. تطلیس ؛ محو کردن نوشته را. اطمال ؛ محو ک...