کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محلوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محلوب
معنی
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) دوشیده شده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محلوب
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) دوشیده شده .
-
محلوب
لغتنامه دهخدا
محلوب . [ م َ ] (ع ص ) سِقاءٌ محلوب و حُلَّبی ّ؛ مشک دباغت یافته شده به گیاه حلب . (منتهی الارب ). || دوشیده شده : و آن را از بهر آن عروض خواندند که معروض ٌعلیه شعر است ... و آن فعول است به معنی مفعول چنانکه رکوب به معنی مرکوب و حلوب به معنی محلوب . ...
-
واژههای همآوا
-
مهلوب
لغتنامه دهخدا
مهلوب . [ م َ ] (ع ص ) برکنده موی . (منتهی الارب ). اسب دنبال کنده . (مهذب الاسماء). اسب که «هلب » او برکنده باشند. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
محلوبة
لغتنامه دهخدا
محلوبة. [ م َ ب َ ] (ع ص ) تأنیث محلوب || شتر دوشیدنی : ناقة محلوبة. (منتهی الارب ).
-
حلبی
لغتنامه دهخدا
حلبی . [ ح ُل ْ ل َ بی ی ] (ع ص ) سقاء حلبی ؛ مشک دباغت یافته بگیاه حلب و آنرا سقاء محلوب نیز گویند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حُلّب شود.
-
دوشیده
لغتنامه دهخدا
دوشیده . [ شی دَ / دِ] (ن مف ، اِ) شیر داده شده . (ناظم الاطباء). که بدوشندش . محلوب . (یادداشت مؤلف ): خلیطة؛ دوشیده شدن ناقه بر شیر گوسپند. انشخاب ؛ دوشیده شدن شیر. استعتام ؛ درشبانگاه دوشیده شدن ناقه . عتم ؛ دوشیده شدن شتر وقت عشاء. اعتام ؛ دوشید...
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ] (معرب ، اِ) پنبه ٔ کوهی . || دوائی است که ضماد آن نافع سوختگی است (و مشهور در آن سکون لام ، یا آن غلط است ). معرب تلک . || ابوحاتم گوید: طلق (بکسر اول ) و آن سنگی است براق ، بهندی ابرک و چون آن را بکوبند توبرتو جدا شود، و گاهی آن را در ت...
-
عروض
لغتنامه دهخدا
عروض . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ ریاضت نایافته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کرانه و گوشه . (منتهی الارب ). ناحیه . (از اقرب الموارد). || راه در کوه . (منتهی الارب ). راه که در دامنه ٔ کوه و در تنگنا باشد. ج ، عُرُض . (اقرب الموارد). || مضم...