کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محلق
/mohallaq/
معنی
محل پرواز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mohallaq محل پرواز.
-
محلق
فرهنگ فارسی معین
(مِ لَ) [ ع . ] (اِ.) تیغی که بدان موی تراشند. 2 - گلیم درشت .
-
محلق
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - موی سترده ، موی تراشیده . 2 - خرمایی که ثلث آن پخته باشد. 3 - محل پرواز به بالا و دور زدن .
-
محلق
لغتنامه دهخدا
محلق . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) استره . (منتهی الارب ).تیغ که بدان موی تراشند. موسی . ستره . (از یادداشت مرحوم دهخدا). استره . (مهذب الاسماء). || گلیم درشت کانه یحلق الشعر. ج ، محالق . (منتهی الارب ).
-
محلق
لغتنامه دهخدا
محلق . [ م ُ ح َل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) خرما که دو ثلث وی پخته باشد، محلقة یکی . || جایی از منی که در آنجا سر تراشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جای سر تراشیدن . (ناظم الاطباء). || محل پرواز به بالا و دور زدن : چون خسرو از شکارگاه بازآمد، شاهین ه...
-
محلق
لغتنامه دهخدا
محلق . [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص )خنور اندک خالی . || رطب اندک رسیده . || گوسپند لاغر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
محلق
لغتنامه دهخدا
محلق . [ م ُ ح َل ْ ل ِ] (ع ص ) کسی که می تراشد موی سر خود را. (ناظم الاطباء) : لتدخلن المسجدالحرام ان شاء اﷲ آمنین محلقین رؤوسکم . (قرآن 27/48). رجوع به تحلیق شود.
-
محلق
لغتنامه دهخدا
محلق .[ م ُ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) لقب عبدالعزی بن خیثم بن شداد وبدین جهت وی را بدین لقب خوانند که اسبش گونه ٔ او را به دندان گرفت و جای آن چون حلقه ای برگونه اش جای گرفت و دیگر آنکه تیری به او اصابت کرد و او را با حلقه داغ کردند. (از منتهی الارب ). و ر...
-
جستوجو در متن
-
محالق
لغتنامه دهخدا
محالق . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مِحلَق ، استره و گلیم درشت . (منتهی الارب ). رجوع به محلق شود.
-
محلقة
لغتنامه دهخدا
محلقة. [ م ُ ح َل ْ ل َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث مُحَلَّق . || یکی ِ مُحَلَّق . (منتهی الارب ). رجوع به محلق شود. || شتران که به شکل حلقه داغ بر آنها کرده باشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
استرده
لغتنامه دهخدا
استرده . [ اُ ت ُ دَ / دِ ] (ن مف ) سترده که بتازی محلق خوانند. (مؤید الفضلاء).
-
نداف
لغتنامه دهخدا
نداف . [ ن َدْدا ] (ع ص ) پنبه زن . (دهار) (مهذب الاسماء) (آنندراج )(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حلاج . (ناظم الاطباء). محلوج کننده . (فرهنگ خطی ). پنبه بز. پنبه وز. واخنده . نفاش . (یادداشت مؤلف ) : قحبه زنکت آنچه به نداف دهدهر ...
-
استره
لغتنامه دهخدا
استره . [ اُ ت ُ رَ / رِ ] (اِ) آلتی است که بدان سر تراشند و بعربی موسی گویند. (برهان ). چون موی سر را بدان بسترند یعنی پاک و محو سازند، به این اسم موسوم است . (انجمن آرا). موسی . (منتهی الارب ). محلق . مِحلَقه . حنفاء. (منتهی الارب ). تیغ. تیغ سرترا...
-
گنجینه
لغتنامه دهخدا
گنجینه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) منسوب به گنج . رجوع به گنج شود. || جای گنج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خِزینه . خِزانه . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). سَهوة. قِیلّد. قَیطون . لُحَیزاء. مِخدَع . مَخزَن . مَفتَح . مِقلاد. (م...