کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محقق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محقق
/mohaqqaq/
معنی
۱. درست و استوار؛ قطعی و مسلّم.
۲. بهحقیقتپیوسته.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پژوهشگر، دانشمند، عالم، متتبع، متجسس، متفحص ≠ نامحرز
برابر فارسی
پژوه شگر، پژوهنده
دیکشنری
incontestable, incontrovertible, proven, researcher, scholar, student, sure, unquestionable
-
جستوجوی دقیق
-
محقق
واژگان مترادف و متضاد
پژوهشگر، دانشمند، عالم، متتبع، متجسس، متفحص ≠ نامحرز
-
محقق
واژگان مترادف و متضاد
تایید، تحقیقشده، ثابتشده، درست، راست، قطعی، محرز، مدلل، مسجل، مسلم
-
محقق
فرهنگ نامها
(تلفظ: mohaqqeq) (عربی) آن که دربارهی موضوعی مطالعه و تحقیق میکند ، پژوهشگر ، پژوهنده ، جستجو کننده؛ (در تصوف) آن که حقیقت امور چنان که هست بر او کشف و یقین حاصل شده که به غیر از تجلی ذات خداوند موجود دیگری نیست و هر چه هست ، مظاهر ذات حق است .
-
محقق
فرهنگ واژههای سره
پژوه شگر، پژوهنده
-
محقق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mohaqqaq ۱. درست و استوار؛ قطعی و مسلّم.۲. بهحقیقتپیوسته.
-
محقق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mohaqqeq ۱. اهل تحقیق؛ تحقیقکننده.۲. (تصوف) کسی که به حقیقت چیزی رسیده است.
-
محقق
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) تحقیق کننده ، اهل تحقیق .
-
محقق
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - امر تحقیق شده ، راست و درست . 2 - تحقیق یافته ، به حقیقت پیوسته .
-
محقق
لغتنامه دهخدا
محقق . [ م ُ ح َق ْ ق َ ] (ع ص ) چیزی که تحقیق شده . (غیاث ). آنچه به تحقیق رسیده . مسلم . آنچه به درستی دانسته شده است . درست . راست : محقق است که دنیا سرای عاریت است برای شستن و برخاستن نفرماید. سعدی .بعد از آن خبری محقق ازو نیامد. (ظفرنامه ٔ یزدی ...
-
محقق
لغتنامه دهخدا
محقق . [ م ُ ح َق ْ ق َ ](ع اِ) نام خطی از شش خط که ابن مقله آن را وضع کرده است . (غیاث ) (ناظم الاطباء). (قلم یا خط...) خط عراقی است که در زمان بنی عباس مرسوم گشت . قسمی از خطوط عربی (برای نوشتن ). یکی از هفت قلم قدیم . (یادداشت مرحوم دهخدا). قلمی (...
-
محقق
لغتنامه دهخدا
محقق . [ م ُ ح َق ْ ق ِ ] (ع ص ) تحقیق کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پژوهنده . بررسنده . (غیاث ). آنکه سخن را به دلیل ثابت کند. (غیاث ) (آنندراج ). کسی که مطلب را به دلیل ثابت و مبرهن میکند. (ناظم الاطباء) : بر یاد محقق مهینه انگشت کهینه...
-
محقق
دیکشنری فارسی به عربی
بالتاکيد , عالم , لا جدال فيه
-
واژههای مشابه
-
محقق شدن
واژگان مترادف و متضاد
ثابتشدن، بهثبوت رسیدن، راست ازآب درآمدن، بهحقیقت پیوستن
-
محقق اول
لغتنامه دهخدا
محقق اول . [ م ُ ح َق ْ ق ِ ق ِ اَوْوَ ] (اِخ ) محقق حلی . نجم الدین ابوالقاسم جعفربن یحیی ... محقق حلی . رجوع به جعفربن حسن بن یحیی ... شود.