کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محفلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محفلی
لغتنامه دهخدا
محفلی . [ م َ ف ِ ] (ص نسبی ) منسوب به محفل . || صف نشین . مهمان . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
دعوت نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] da'vatnāme نامه یا کارت دعوت که برای کسی جهت حاضر شدن در محفلی بفرستند.
-
محاضره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: محاضَرَة] [قدیمی] mohāzere ۱. با هم گفتگو و سؤالوجواب کردن.۲. سؤالوجواب حضوری.۳. گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد.
-
صف نشین
لغتنامه دهخدا
صف نشین . [ ص َ ن ِ ] (نف مرکب ) مهمان . محفلی : صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام .حافظ.
-
مردآزما
لغتنامه دهخدا
مردآزما. [ م َ ] (نف مرکب ) کنایه از قوی و پرزور. مردافکن . (آنندراج ) : دور قدح به مرکز لامی شود تمام در محفلی که ساغر مردآزما زنند.صائب (از آنندراج ).
-
مست بازار
لغتنامه دهخدا
مست بازار. [ م َ ] (اِ مرکب ) محفلی که کار همه ٔ حاضرین به مستی کشیده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بازار مستان . آنجا که همه ٔ حاضران کار مستانه کنند.
-
اناشید
لغتنامه دهخدا
اناشید. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ انشودة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). اشعاری که در محفلی برای یکدیگر بخوانند.سرودها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به انشوده شود.
-
راوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: رُواة] rāvi ۱. کسی که خبر، حدیث، یا حکایتی از دیگری روایت میکند؛ نقلکنندۀ سخن و خبر از کسی؛ روایتکننده.۲. بازگویندۀ شعر و سخن از کسی.۳. کسی که قصیدۀ شاعری را با لحن خوش در محفلی میخواند.
-
ناآشنائی
لغتنامه دهخدا
ناآشنائی . [ ش ْ / ش ِ ] (حامص مرکب ) بی خبری . (ناظم الاطباء). بی اطلاعی . ناشی گری . نداشتن مهارت . نااستادی . بی تجربگی . || غیر معروفی . بیگانگی .- ناآشنائی کردن ؛ رمیدن . الفت نگرفتن . بیگانگی نمودن . انس نگرفتن .نپیوستن بکسی یا جمعی . گریختن ا...
-
زَنِيمٍ
فرهنگ واژگان قرآن
بي اصل ونسب (بعضي گفتهاند به معناي کسي است که از زنا متولد شده ، و خود را به قومي ملحق کرده باشد ، و در واقع از آن قوم و دودمان نباشد . بعضي ديگر گفتهاند : زنيم کسي است که به لئامت و پستي مشهور باشد . بعضي ديگر گفتهاند : کسي است که در شرارت علامتي ...
-
محفل
لغتنامه دهخدا
محفل . [ م َ ف ِ ] (ع اِ) گردآمدنگاه مردم و انجمن . ج ، محافل . (منتهی الارب ).جای فراهم آمدن مردمان . (ناظم الاطباء). انجمن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مجلس . مجمع. (ناظم الاطباء). گردآمدنگاه . جای گرد آمدن . انجمن گاه مردمان : گل می نهد به محفل نادانا...
-
نیران
لغتنامه دهخدا
نیران . (ع اِ) جمع نور است . رجوع به نور شود. || جمع نیر است . رجوع به نیر شود. || جمع نار است . رجوع به نار شود : آن همه نور و راحت و نعمت وین همه رنج و ظلمت و نیران . ناصرخسرو.به نیران شوق اندرونش بسوخت حیا دیده بر پشت پایش بدوخت . سعدی .چشم بد دور...
-
اصحاب منقل
لغتنامه دهخدا
اصحاب منقل .[ اَ ب ِ م َ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی یاران همصحبت . (از مصطلحات ) (غیاث اللغات ). بمعنی یاران همصحبت که در زمستان بدور منقل حلقه زده می نشینند و از هر باب حرف با هم زنند. (آنندراج ). || بمجاز، بمعنی ارباب مشوره استعمال کنند :...
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (فرانسوی ، اِ) رقص . رقص با جماعت . (یادداشت مؤلف ). مشتق از باله فرانسوی بمعنای رقصیدن . رقص با موزیک . جمعیت و گروهی که در محفلی با یکدیگر برقص درآیند. رقص در جوامع قدیم بشری وجود داشته است ، اما بدین صورت که اختصاصاً شبی جمعی زن و مرد در مح...