کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محضب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محضب
لغتنامه دهخدا
محضب . [ م ِ ض َ ] (ع اِ) چوب آتش کاو. (منتهی الارب ). کله کسو. مِحْضاء. محضاج . محضاء. استام . مسعر. || تابه که در آن گوشت بریان کنند. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
مهذب
واژگان مترادف و متضاد
۱. پاک، پاکیزه، پاکیزهخو، طاهر، طیب، منزه، نزه، نظیف، نمازی ۲. پیراسته، تربیتیافته ≠ ناپاک، نامهذب ۳. بیعیب، منسجم
-
مهذب
فرهنگ فارسی معین
(مُ هَ ذَّ) [ ع . ] (اِمف .) پاکیزه شده از عیب و نقص .
-
مهذب
لغتنامه دهخدا
مهذب . [ م ُ هََ ذْ ذَ ] (ع ص ) مرد پاکیزه خوی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاک کرده شده از عیوب . (غیاث اللغات ). پیراسته . دارای اخلاق نیک . پاکیزه : مدتی دیگر شاگردی کند تا مهذب تر گردد. (تاریخ بیهقی ص 373). و چنین چیزها از وی آموختندی که مهذب تر ...
-
مهذب
لغتنامه دهخدا
مهذب . [ م ُ هََ ذْ ذِ ] (ع ص ) پاک کننده از عیوب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
مهذب
لغتنامه دهخدا
مهذب .[ م ُ هََ ذْ ذَ ] (اِخ ) (پهلوان ... خراسانی ) در زمان شاه شجاع والی ابرقوه بود. امیرتیمور نیز هنگامی که به فارس آمد او را همچنان در حکومت باقی گذاشت و از آنجا که استقلال گونه ای به هم رسانیده بود، شاه یحیی به حیله او را به یزد فراخواند و به قت...
-
محزب
لغتنامه دهخدا
محزب . [ م ُ ح َزْ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحزیب . گردآورنده ٔ گروهها. (از منتهی الارب ). گردآورنده ٔ گروهان و طوایف . کسی که گروه گروه میکند. (ناظم الاطباء). || وِردکننده ٔ قرآن . (از منتهی الارب ). آنکه قرآن مجید را به شصت حزب تقسیم میکند. (ناظم ا...
-
مهذب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohazzab ۱. پاکیزهشده از عیبونقص.۲. خوشاخلاق؛ پاکیزهخوی.
-
جستوجو در متن
-
محضاء
لغتنامه دهخدا
محضاء. [ م ِض َءْ ] (ع اِ) چوب آتش کاو. (ناظم الاطباء). استام . مسعر. محضب . محضج . محضاج . محضاء. محضی .
-
محضی
لغتنامه دهخدا
محضی .[ م ِ ] (ع اِ) آتش کاو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مِحْضاء. محضاء. محضاج . محضب . کله کسو. استام . مسعر. || کوره ٔ ساخته شده از گل . (ناظم الاطباء).
-
محضج
لغتنامه دهخدا
محضج . [ م ِ ض َ ] (ع اِ) آتش کاو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استام . مسعر. محضب . مِحْضاء. محضاج . || مائل ازراه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چوبی که گازر به جامه زند هنگام شستن . (ناظم الاطباء).
-
استام
لغتنامه دهخدا
استام . [ اَ ] (اِ) آتش کاو آهنین . مِحَش ّ. مِحَشّه . مِسعر. مِسعار. مِحراک . محضاء. مِحْضَب . مِحْضَج . مِحراث . || سیخ که در تون حمام و تنور نانوائی بکار برند. || کفچه ٔ آتشدان . || بیلچه . مقحاة. مِسحاة. مجرفة. خاک انداز. خیسه . چمچه . کمچه .
-
مسعر
لغتنامه دهخدا
مسعر. [ م ِ ع َ ] (ع اِ) آنچه آتش را بوسیله ٔ آن برانگیزانند. (از اقرب الموارد). فروزینه ٔ آتش و آتشکاو و آهن و جز آن . (منتهی الارب ). آتش افروزنه و تنورآشور. (دهار). مسعار. محضب . محضاء. محضج . استام . ج ، مَساعر. (دهار). || (ص ) برانگیزنده ٔحرب ، ...