کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
مهصل
لغتنامه دهخدا
مهصل . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) درشت اندام . ستبر. ضخیم . حمار مهصل ، خر سطبر و درشت اندام . (منتهی الارب ).
-
محثل
لغتنامه دهخدا
محثل . [ م ُ ث َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احثال : صبی محثل ؛ کودک بد خورش داده شده . کودک بد پرورانیده شده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
محثل
لغتنامه دهخدا
محثل . [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) زنی که خورش ندهد کودک را و بد پروراند. (آنندراج ). || کسی که روزگار با وی موافقت نکند.
-
محسل
لغتنامه دهخدا
محسل . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) کسی که بقدری که باید خود را خوار و زبون میکند. || آنکه خود را برمی اندازد. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
محصلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به محصل) [عربی. فارسی] mohasseli ۱. مربوط به محصل.۲. (حاصل مصدر) شغل و عمل محصل.
-
امین صلح یا قاضی
دیکشنری فارسی به عربی
محصل الديون
-
نگهبان دژ سلطنتی
دیکشنری فارسی به عربی
محصل الديون
-
تحصیلدار، تحصیلدار
واژگان مترادف و متضاد
مالیاتچی، محاسب، محصل
-
ضابط
دیکشنری فارسی به عربی
شرطي , محصل الديون , مورشف
-
محصلین
لغتنامه دهخدا
محصلین . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِمُحَصِّل (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محصل شود.
-
محصلة
لغتنامه دهخدا
محصلة. [ م ُ ح َص ْ ص ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث محصل . رجوع به محصل شود. || زنی که خاک معدن را تمیز کند در طلب زر. (از منتهی الارب ). رجوع به محصل شود.
-
دانشآموز
واژگان مترادف و متضاد
تلمیذ، شاگرد، طلبه، محصل، نوآموز ≠ معلم
-
بچهمدرسه
واژگان مترادف و متضاد
محصل، دانشآموز، بچهمدرسهای، دبستانی ≠ دبیرستانی، دانشجو
-
تلمیذ
واژگان مترادف و متضاد
دانشآموز، شاگرد، طلبه، محصل ≠ استاد، معلم