کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محصل
/mohassal/
معنی
۱. حاصلشده؛ گردآوردهشده.
۲. حاصل؛ نتیجه.
۳. (اسم) خلاصه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تلمیذ، دانشآموز، شاگرد، طلبه ≠ معلم
۲. تحصیلدار
۳. نگهبان، مامور
برابر فارسی
دانش آموز، دانشور
دیکشنری
student
-
جستوجوی دقیق
-
محصل
واژگان مترادف و متضاد
۱. تلمیذ، دانشآموز، شاگرد، طلبه ≠ معلم ۲. تحصیلدار ۳. نگهبان، مامور
-
محصل
واژگان مترادف و متضاد
۱. خلاصه، مجمل، ماحصل ۲. بهدستآمده، مکتسب، حاصل شده
-
محصل
فرهنگ واژههای سره
دانش آموز، دانشور
-
محصل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohassal ۱. حاصلشده؛ گردآوردهشده.۲. حاصل؛ نتیجه.۳. (اسم) خلاصه.
-
محصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mohassel ۱. دانشآموز؛ شاگرد مدرسه.۲. [قدیمی] محقِّق.۳. [قدیمی] تحصیلدار؛ مٲمور وصول.
-
محصل
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) حاصل کرده شده . معنی (معنای ) محصل : معنی مفید فایده ، نتیجة کلام ، ماحصل .
-
محصل
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تحصیل کننده و گردآورنده . 2 - دانش آموز، دانشجو.
-
محصل
لغتنامه دهخدا
محصل . [ م َ ص َ ] (ع اِ) جای حاصل شدن . (غیاث ).
-
محصل
لغتنامه دهخدا
محصل . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) به دست آمده . حاصل کرده . به دست کرده . حاصل کرده شده . (غیاث ) (یادداشت مرحوم دهخدا). گرد کرده شده . حاصل شده . یافته شده . فراهم کرده شده . (ناظم الاطباء) : هیچ علمی بی آلات و ادوات محصل نگردد. (سندبادنامه ص 62).- م...
-
محصل
لغتنامه دهخدا
محصل . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ](ع ص ) تحصیل کننده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). متعلم . دانش آموز. شاگرد مدرسه . (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که مشغول تحصیل علم و جز آن است . (ناظم الاطباء) : و پیش از آن در بخارا اشتغال محصلان در شرعیات بود و بفضلیات کس التفات نک...
-
واژههای مشابه
-
محصل کردن
لغتنامه دهخدا
محصل کردن . [ م ُ ح َص ْ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تحصیل کردن . به دست آوردن : تا ارتفاع آن را جمله محصل می کنند. (سیاست نامه چ اقبال ص 122).
-
محصل الديون
دیکشنری عربی به فارسی
ناظر , ضابط , امين صلح يا قاضي , نگهبان دژ سلطنتي
-
student assistance program, SAP
برنامۀ محصلیاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] برنامهای برای رسیدگی به مشکلات محصلان مانند اعتیاد و خشونت و همچنین مشکلات مربوط به یادگیری و بهداشت روانی