کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محسوس شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محسوس شدن
مترادف و متضاد
حسشدن، ادراک شدن، دریافتن، احساس شدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محسوس شدن
واژگان مترادف و متضاد
حسشدن، ادراک شدن، دریافتن، احساس شدن
-
محسوس شدن
دیکشنری فارسی به عربی
ملمس
-
واژههای مشابه
-
sensible perspiration
تعریق محسوس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] تعریق ناشی از فعالیت غدد عرق
-
غیر محسوس
دیکشنری فارسی به عربی
لايدرک
-
sensible water loss
آبکاست محسوس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] دفع آب ازطریق ادرار و مدفوع و عرق
-
جستوجو در متن
-
ملمس
دیکشنری عربی به فارسی
احساس کردن , لمس کردن , محسوس شدن
-
چشم خوردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهچشمآمدن، بهنظرآمدن، دیده شدن، چشمزخمخوردن، چشمزده شدن ۲. محسوس بودن، مشخص بودن
-
feels
دیکشنری انگلیسی به فارسی
احساس می کند، احساس کردن، حس کردن، لمس کردن، محسوس شدن
-
feel
دیکشنری انگلیسی به فارسی
احساس کن، احساس کردن، حس کردن، لمس کردن، محسوس شدن
-
hypomania
نیمهشیدایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] حالتی خُلقی شبیه شیدایی که در آن فرد فاقد علائم روانپریشانه است و نیاز به بستری شدن ندارد و اختلال محسوس در کارکرد او مشاهده نمیشود
-
مانند شدن
لغتنامه دهخدا
مانند شدن . [ ن َن ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شبیه گردیدن . مماثلت . مشابهت . تشابه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنچه مردم بخورد اندر معده نیم پخته شود و از معده به جگر اندر آید و اندر جگر خون گردد و از جگر به رگها اندر آید و به هر اندامی از اندامهای ی...
-
چندش
لغتنامه دهخدا
چندش . [ چ ِ دِ ] (اِ) لرز تند که با سرما نبود. لرزش نامطبوعی که در اعصاب آدمی پیدا شود، آنگاه که کاردی یا شیشه ٔ نوک تیزی را برشیشه و امثال آن کشند. حالتی نامطبوع که از دیدن جراحتی صعب یا شنیدن آواز کشیده شدن نوک تیزی بر فلز وچوب سخت یا چیزی دیگر مز...
-
طیف
لغتنامه دهخدا
طیف . [ طَ ] (ع اِ) خشم . غضب . || جنون . دیوانگی . || خیال . خیالة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پیکر خیالی محسوس غیرقابل لمس . شبح . صورت که به خواب بینند. (السامی )(مهذب الاسماء). || وسوسه . و منه : اذا مسهم طیف من الشیطان . (منتهی الارب ) (آنندراج ...