کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محروسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محروسه
/mahruse/
معنی
۱. = محروس
۲. (اسم) [مجاز] ناحیه؛ سرزمین؛ خطه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خطه، سرزمین، دیار، اقلیم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محروسه
واژگان مترادف و متضاد
خطه، سرزمین، دیار، اقلیم
-
محروسه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: محروسَة] [قدیمی] mahruse ۱. = محروس۲. (اسم) [مجاز] ناحیه؛ سرزمین؛ خطه.
-
محروسه
فرهنگ فارسی معین
(مَ سَ یا س ) [ ع . ] (اِمف .) مونث محروس . ؛ ممالک ~ عنوانی که در عهد قاجار به کشور ایران داده بودند.
-
واژههای مشابه
-
محروسة
لغتنامه دهخدا
محروسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) مؤنث محروس . نگه داشته شده . نگهبانی کرده شده . || کنایه از ملک پادشاهی است . (غیاث ) (آنندراج ).- ممالک محروسه ؛ کنایه از ملک خود است چرا که اکثر آدمی چیز خود را حراست میکند. (غیاث ). ممالکی که در تصرف پادشاه مخصوص باشند...
-
جستوجو در متن
-
محروس
واژگان مترادف و متضاد
درامان، محروسه، محفوظ، مصون، حراستشده ≠ نامحروس
-
محروسات
لغتنامه دهخدا
محروسات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محروسة.
-
فهمی
لغتنامه دهخدا
فهمی . [ ف َ ] (اِخ ) اسمش میر شمس الدین محمد. اصلش از قریه ٔ خبیص کرمان و در زمان سلطان محمد صفوی صدرممالک محروسه بود. (از آتشکده ٔ آذر چ سنگی ص 122).
-
هادی
لغتنامه دهخدا
هادی . (اِخ ) (میرزا...) خلف میرزا رفیعالدین شهرستانی مصورالممالک محروسه در اوایل حال احتساب ممالک با وی بوده آخرالامر به هند رفته و به مناصب بلند سرافراز گردیده . از اوست :روزی خود میخورد هرکه در این عالم است واسطه شو خوشنماست مفت کرم داشتن .(آتشکده...
-
مشاقی
لغتنامه دهخدا
مشاقی . [ م َش ْ شا ] (حامص ) کار مشاق . عمل مشاق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خطآموزی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عمل خوشنویس . (یادداشت ایضاً). || عمل آموختن رفتن و تیراندازی و سواری و جز اینها در نظام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ص...
-
چهار دانگ و نیم
لغتنامه دهخدا
چهار دانگ و نیم . [ چ َ / چ ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) نه قسمت ازدوازده قسمت چیزی . نصف و ربع چیزی با هم . (از زمخشری ) : ... والحال سکه ٔ نواب کامیاب اقدس اشرف اعلی نیز پنجشاهی به وزن نه دانگ و نیم زمان شاه محمود و طلای اشرفی به دستور قدیم چهار دانگ و نیم س...
-
مستوفی الممالک
لغتنامه دهخدا
مستوفی الممالک . [ م ُ ت َ فِل ْ م َ ل ِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس مستوفیان در عهد صفویه . شغل مستوفی الممالک را صاحب تذکرةالملوک (ص 16) چنین توصیف کرده است : عالیجاه مستوفی الممالک ... از جمله امراء عظام ، و شغل و عمل مشارالیه عظیم است و تمامت ما...
-
ممالک
لغتنامه دهخدا
ممالک . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مملکة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کشورها : تا اغلب ممالک عالم در ضبط خویش آورد. (کلیله و دمنه ).- مسالک و ممالک ؛ راهها و کشورها. اصطلاحاً جغرافیا : هرکه کتاب مسالک و ممالک خوانده است و طو...
-
نسائی
لغتنامه دهخدا
نسائی . [ ن ِ ](اِخ ) شاعره ای است از اهالی نسای خراسان . مؤلف مرآةالخیال نام او را سیدبیگم نوشته آرد: از اولاد سادات خراسانی است و تولدش در محروسه ٔ نسارود واقع شده ازاین جهت نسائی تخلص می کرد و شعرای عصر بر بلندی فکرش اقرار داشتند. در تذکره ٔ صبح ...