کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محرق اول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محرق اول
لغتنامه دهخدا
محرق اول . [ م ُ ح َرْ رِ ق ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) رجوع به امروءالقیس اول شود.
-
واژههای مشابه
-
زاج محرق
لغتنامه دهخدا
زاج محرق . [ ج ِ م ُ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ازاقسام زاج سفید است . صاحب مخزن الادویه در ضمن شرح خوّاص زاج ابیض روش تهیه ٔ زاج محرق را چنین بیان کند:دو جزء آن [ زاج سفید ] را با یک جزء اقلیمیا با سرکه سائیده و در ظرف سفالی کرده چهل روز تابستان د...
-
نحاس محرق
لغتنامه دهخدا
نحاس محرق . [ ن ُ س ِ م ُ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نحاس محروق . رجوع به نحاس محروق شود.
-
محرق ثانی
لغتنامه دهخدا
محرق ثانی . [ م ُ ح َرْ رِ ق ِ ] (اِخ ) لقب عمروبن منذربن ماءالسماء. رجوع به عمرو لخمی شود.
-
پطاس محرق
لغتنامه دهخدا
پطاس محرق . [ پ ُ س ِ م ُ ح َ ر رِ ] (اِ مرکب ) هیدرات پطاسیم که سمّی قوی است و آنرا پطاس محرّق نیز گویند تا از پطاس تجارتی که کربنات پطاسیم غیرخالص است ممتاز باشد. پطاس اکّال یا محرق جسمی بازی و سفیدرنگ و جامد و محرق است که در پزشکی و لباسشوئی و ساخ...
-
جستوجو در متن
-
غرفة
لغتنامه دهخدا
غرفة. [ غ ُ ف َ ] (اِخ ) نام قصری در یمن . لبید گوید : غلب اللیالی خلف آل محرق و کما فعلن بهرمز و بهرقل و غلبن ابرهة الذی الفیته قدکان خلد فوق غرفة موکل .گویند موکل نام کسی است . اسودبن یعفر نیز گوید:فان یک یومی قددنا و اخاله لوارده یوماً الی ظل منهل...
-
اشراس
لغتنامه دهخدا
اشراس . [ اَ / اِ ] (اِ) برواق . بوته ٔ سریش . این کلمه بصورتهای : اسراس ، رسراس ، سیراس ، ارشاس ، اشراسن و اشواس در کتب مختلف آمده است . (از دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اشتراش شود. ابن البیطار گوید: و آن غیر ریشه ٔ خنثی باشد. برخی آنرا معرب سریش دانسته...
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت َ ] (ع اِ) خرما. (دهار) (منتهی الارب ) (انجمن آرا) (آنندراج )(ناظم الاطباء). و در عربی خرما را گویند. (برهان ). خرمای خشک . (غیاث اللغات ). ثمر خشک نخل . (از اقرب الموارد). واحد آن تمرة و ج ، تمرات و تمور و تمران است . (از اقرب الموارد) (از ...
-
حجرالدم
لغتنامه دهخدا
حجرالدم . [ ح َ ج َ رُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) حجرالطور. شابانگ . شادنه . شادنج . حجر هندی . بیدوند. شاهدانج گاورسی . حجر الطور عدسیة. صاحب ذخیره گوید: حجرالدم شاهدانه ٔ عدسی را گویند. و آنرا حجرالدم نامند بجهت قطع کردن سیلان خون نه آنکه در رنگ شبیه بخون...
-
زبیب
لغتنامه دهخدا
زبیب . [ زَ ] (ع مص ) اجتماع آب دهان در دو کنج دهن . (از لسان العرب ). || بسیاری موی . مصدر زَب ّ. مصدر دیگرش زَبَب است . (متن اللغة). رجوع به ازب و زبب و زببه و زباء شود. || (اِ) کف آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (ناظم ال...
-
اسفنج
لغتنامه دهخدا
اسفنج .[ اِ ف َ / اِ ف ُ / اَ ف َ ] (معرب ، اِ) (از لاتینی سپُنْژیا ) چیزی است شبیه به نمد کرم خورده و آنرا ابر مرده و ابر کهن گویند، وبعربی رغوةالحجامین و هرشفه خوانند. گویند حیوانی است دریائی بدان جهت که چون دست بر وی نهند خود را جمع کند و چون بمیر...
-
زاج
لغتنامه دهخدا
زاج . (معرب ، اِ) فارسی معرب است و آن را شب یمانی نیز گویند و در ساختن مرکب بکار برند. (لسان العرب ). زاج ، زاک ، معرب است و آن انواع است .(منتهی الارب ). فارسی معرب است . (المعرب جوالیقی ).معرب زاک است که بهندی پهنگری گویند. (غیاث اللغات ). حمداﷲ مس...
-
حجرالمسن
لغتنامه دهخدا
حجرالمسن . [ ح َ ج َ رُل ْ م ِ س َن ن ] (ع اِ مرکب ) سنگ کارد. فسان .سنگ سو. سنگی است که به آن کارد و شمشیر تیز کنند وبفارسی فسان گویند و او به الوان مختلف می باشد و بهترین او سرخ و سیاه و براق است و سنبادج قسم زبون اوست . و سرخ او حار است در اول ، و...