کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محرض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
محرز
لغتنامه دهخدا
محرز. [ م ُ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احراز. فراهم آورده . جمعکرده شده . جمعکرده . || پناه داده . || به دست آورده . || آنچه صاحب و دارنده اش آن را تباه شده بشمار نیاورد. (از اقرب الموارد). || قطعی . مسلم . || مالی در دست دیگری که دسترسی بدان ممنوع با...
-
محرز
لغتنامه دهخدا
محرز. [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن شهاب سعدی تمیمی از قدمای صحابه ٔ علی (ع ) متصف به شجاعت و اصابت رأی بود. پس از آنکه زیادبن ابیه وی را در کوفه دستگیر نمود به دست معاویه به قتل رسید (51 هَ . ق .) (از الاعلام زرکلی ).
-
محرز
لغتنامه دهخدا
محرز. [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن فضلةبن عبداﷲبن مرة غنمی . صحابی است . جنگ بدر را درک کرد و در جنگ خیبر به سال هفتم هجری کشته شد. (از الاعلام زرکلی ).
-
محرز
لغتنامه دهخدا
محرز. [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابومسکین کوفی اودی و بعضی حر گفته اند. از روات است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
محرز
لغتنامه دهخدا
محرز. [ م ُرِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احراز. کسی که گرد می آورد مزد را و سود می برد و برخورداری میکند از آن . (ناظم الاطباء). گردآورنده و گیرنده ٔ مزد. (آنندراج ). || استوارکننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آگاه و هوشیار. || پرهیزگار. (ناظم الاطباء...
-
محرز
واژهنامه آزاد
مشخص شده
-
جستوجو در متن
-
مشوق
واژگان مترادف و متضاد
محرض، محرک، مروج
-
آغالشگر
لغتنامه دهخدا
آغالشگر. [ ل ِ گ َ ] (ص مرکب ) محرِّض . || مفتِّن .
-
آغالنده
لغتنامه دهخدا
آغالنده . [ ل َ دَ / دِ ] (نف ) محرِّض .
-
آغالنده
فرهنگ فارسی معین
(لَ دِ) (ص فا.) 1 - محرک ، محرض . 2 - مفتن ، فتنه انگیز.
-
احریض
لغتنامه دهخدا
احریض . [ اِ ] (ع ص ) مرد برجامانده که برخاستن نتواند.زمین گیر. زَمِن . حَرَض . مُحرض . حارض . ج ، اَحاریض .
-
انگیزاننده
لغتنامه دهخدا
انگیزاننده . [ اَ ن َ دَ / دِ ] (نف ) مهیج . (یادداشت مؤلف ). محرک . محرض .
-
محرک
واژگان مترادف و متضاد
۱. انگیزه، باعث ۲. جنباننده ۳. تحریککننده، محرض، برانگیزاننده، مشوق ۴. مسبب، واسطه، وسیله ۵. مبهی ۶. اغواگر، وسوسهگر
-
بخود کشیدن
لغتنامه دهخدا
بخود کشیدن . [ ب ِ خوَدْ/ خُدْ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) در این عبارت آمده است و ظاهراً بمعنی اعراض کردن و اقبال ننمودن و روی گردانیدن است : خواص خدم او و کسانی که معلم و محرض او بودند در این خاکساری بخود کشیدند و همه از وی برگردیدند. (المضاف الی بدا...
-
ملحدستان
لغتنامه دهخدا
ملحدستان . [ م ُ ح ِ دِ ] (اِ مرکب ) جای ملحد. مکان ملحد. مسکن و مأوای ملاحده . سرزمین ملحدان : این معنی خاطر منگوخان را باعث و محرض آمد بر قمع قلاع و بلاد ملحدستان قهستان و الموت . (طبقات ناصری ص 698). در بلاد ملحدستان صدوپنج پاره قلعه است هفتاد قل...