کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محرض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محرض
/moharrez/
معنی
تحریککننده؛ برانگیزاننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
محرک، مشوق، برانگیزاننده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محرض
واژگان مترادف و متضاد
محرک، مشوق، برانگیزاننده
-
محرض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moharrez تحریککننده؛ برانگیزاننده.
-
محرض
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آن که از عشق و اندوه گداخته باشد. 2 - مرد بر جای مانده که نتواند برخیزد. 3 - برانگیخته شده ، ورغلانیده . ج . محرضین .
-
محرض
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) تحریک کننده ، ورغلاننده ، مشوق . ج . محرضین .
-
محرض
لغتنامه دهخدا
محرض . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) آنکه از عشق و اندوه گداخته باشد. || مرد بر جای مانده که برخاستن نتواند. زمین گیر. زَمِن . حَرِض . (از منتهی الارب ).
-
محرض
لغتنامه دهخدا
محرض . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) برآغالنده و گرم کننده کسی را بر چیزی . (از منتهی الارب ). برآغالاننده و تحریک کننده و به هیجان آورنده . (ناظم الاطباء). داعی . محرک . مشوق : و بر هر مایه دار معنی ... که رسیدم او را بر اتمام آن مرغب و محرض یافتم .(مرزبا...
-
محرض
لغتنامه دهخدا
محرض . [ م ُ رَ ] (ع ص ) سرگشته و آشفته از عشق . (ناظم الاطباء).
-
محرض
لغتنامه دهخدا
محرض . [ م ُ رِ ](ع ص ) نعت فاعلی از احراض . بیماری گدازنده مرد را چنانکه نزدیک به مرگ رساند. || کسی که پدر فرزند ناخلف گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
محرض
لغتنامه دهخدا
محرض .[ م ِ رَ ] (ع اِ) اشنان دان و ظرفی که در آن اشنان می ریزند. (ناظم الاطباء). محرضة. رجوع به محرضة شود.
-
واژههای همآوا
-
محرز
واژگان مترادف و متضاد
آشکار، احرازشده، ثابت، متقن، محقق، مسلم، معلوم، واضح، قطعی
-
محرز
فرهنگ واژههای سره
آشکار
-
محرز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mohraz مسلّم؛ قطعی.
-
محرز
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) گرفته شده ، به دست آورده شده .
-
محرز
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - احراز کننده ، گرد آورنده . 2 - پناهگاه دهنده ، در حرز کننده . 3 - استوار کننده . ج . محرزین .