کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محرز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محرز
/mohraz/
معنی
مسلّم؛ قطعی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آشکار، احرازشده، ثابت، متقن، محقق، مسلم، معلوم، واضح، قطعی
برابر فارسی
آشکار
دیکشنری
definite, undoubted, unmistakable, unquestionable
-
جستوجوی دقیق
-
محرز
واژگان مترادف و متضاد
آشکار، احرازشده، ثابت، متقن، محقق، مسلم، معلوم، واضح، قطعی
-
محرز
فرهنگ واژههای سره
آشکار
-
محرز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mohraz مسلّم؛ قطعی.
-
محرز
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) گرفته شده ، به دست آورده شده .
-
محرز
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - احراز کننده ، گرد آورنده . 2 - پناهگاه دهنده ، در حرز کننده . 3 - استوار کننده . ج . محرزین .
-
محرز
لغتنامه دهخدا
محرز. [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحریز. پناه دهنده ٔ جای . || استوارگرداننده ٔ جای . (از منتهی الارب ). || بسیار نگهدارنده . (آنندراج ). || نگهبان هوشیار و عاقبت اندیش . (ناظم الاطباء).
-
محرز
لغتنامه دهخدا
محرز. [ م ُ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احراز. فراهم آورده . جمعکرده شده . جمعکرده . || پناه داده . || به دست آورده . || آنچه صاحب و دارنده اش آن را تباه شده بشمار نیاورد. (از اقرب الموارد). || قطعی . مسلم . || مالی در دست دیگری که دسترسی بدان ممنوع با...
-
محرز
لغتنامه دهخدا
محرز. [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن شهاب سعدی تمیمی از قدمای صحابه ٔ علی (ع ) متصف به شجاعت و اصابت رأی بود. پس از آنکه زیادبن ابیه وی را در کوفه دستگیر نمود به دست معاویه به قتل رسید (51 هَ . ق .) (از الاعلام زرکلی ).
-
محرز
لغتنامه دهخدا
محرز. [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن فضلةبن عبداﷲبن مرة غنمی . صحابی است . جنگ بدر را درک کرد و در جنگ خیبر به سال هفتم هجری کشته شد. (از الاعلام زرکلی ).
-
محرز
لغتنامه دهخدا
محرز. [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابومسکین کوفی اودی و بعضی حر گفته اند. از روات است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
محرز
لغتنامه دهخدا
محرز. [ م ُرِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احراز. کسی که گرد می آورد مزد را و سود می برد و برخورداری میکند از آن . (ناظم الاطباء). گردآورنده و گیرنده ٔ مزد. (آنندراج ). || استوارکننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آگاه و هوشیار. || پرهیزگار. (ناظم الاطباء...
-
محرز
واژهنامه آزاد
مشخص شده
-
واژههای مشابه
-
محرز شدن
واژگان مترادف و متضاد
مسلمشدن، قطعی شدن، متقن شدن، به ثبوت رسیدن، ثابت شدن
-
محرز کردن
واژگان مترادف و متضاد
مسلم ساختن، قطعی کردن، ثابت کردن