کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محرب
لغتنامه دهخدا
محرب . [ م ِ رَ ] (ع ص ) محراب . مرد بسیار جنگ آور و دلیر. (منتهی الارب ). حرب دوست . (مهذب الاسماء) : آنک شجاع و محرب بود دست به سلاح برد و با دیو و پری کارزار کرد. (سندبادنامه ص 320).
-
محرب
لغتنامه دهخدا
محرب . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع اِ) شیر. اسد. (منتهی الارب ).
-
محرب
لغتنامه دهخدا
محرب . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) به خشم آورنده . اغواکننده . محرک . (ناظم الاطباء). برآغالنده . (از منتهی الارب ). || تیزکننده ٔ سنان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
محرب
لغتنامه دهخدا
محرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) آنکه دلالت میکند کسی را بر تاراج مال دشمن . (ناظم الاطباء). دلالت کننده بر تاراج مال دشمن . (از منتهی الارب ). || آنکه برمی انگیزاند جنگ را. || خرمابن شکوفه آورده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
مهرب
واژگان مترادف و متضاد
۱. گریزگاه، مفر ۲. پناهگاه
-
مهرب
فرهنگ فارسی معین
(مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جای فرار و گریز. ج . مهارب .
-
مهرب
لغتنامه دهخدا
مهرب . [ م َ رَ ] (ع اِ) گریزگاه . ج ، مَهارِب . (غیاث ).مفرّ. محیص . محید. فرارگاه . مناص . محل فرار. جای گریز : روباه گفت مخلص و مهرب نزدیک و مهیا به چه ضرورت این محنت اختیار کرده ای . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 254). منتصر از پیش ایشان برخاست و به جا...
-
مهرب
لغتنامه دهخدا
مهرب . [ م َ رَ ] (ع مص ) هَرَب . هَرَبان . (منتهی الارب ). گریختن .
-
مهرب
لغتنامه دهخدا
مهرب . [ م ِ رَ ] (ع اِ) چوبی است کشاورزان راکه بدان زمین را شیارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
مهرب
لغتنامه دهخدا
مهرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) ترسان . (منتهی الارب ).
-
مهرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مهارب] [قدیمی] mahrab گریزگاه؛ جای فرار.
-
جستوجو در متن
-
محربة
لغتنامه دهخدا
محربة. [ م ِ رَ ب َ ] (ع ص ) مؤنث محرب . قوم محربة؛ قومی بسیار جنگ آور و دلیر. (از منتهی الارب ).
-
لوفی
لغتنامه دهخدا
لوفی . [ فا ] (ع اِ) گیاهی است شبیه به گیاه حی العالم یا نوعی از آن . محرب است جهت اسهال کهنه . (منتهی الارب ). و رجوع به لوفا شود.