کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محدود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محدود
/mahdud/
معنی
۱. چیزی که حدونهایت داشته باشد؛ آنچه برای آن حدومرز تعیین شده باشد.
۲. کوچک؛ مختصر.
۳. ویژگی کسی که آزادی ندارد.
۴. (ادبی) ویژگی قصیدهای که نسیب ندارد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بسته، تحدیدشده، متناهی، محصور
۲. اندک، کم
۳. قصیر، کوتاه
۴. تنگ ≠ بیپایان
برابر فارسی
کرا نمند، اندک، کران مند، کرانه پذیر
دیکشنری
bound, close , earthbound, finite, limited, narrow, parish-pump, restricted, small-scale, strait
-
جستوجوی دقیق
-
محدود
واژگان مترادف و متضاد
۱. بسته، تحدیدشده، متناهی، محصور ۲. اندک، کم ۳. قصیر، کوتاه ۴. تنگ ≠ بیپایان
-
محدود
فرهنگ واژههای سره
کرا نمند، اندک، کران مند، کرانه پذیر
-
محدود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mahdud ۱. چیزی که حدونهایت داشته باشد؛ آنچه برای آن حدومرز تعیین شده باشد.۲. کوچک؛ مختصر.۳. ویژگی کسی که آزادی ندارد.۴. (ادبی) ویژگی قصیدهای که نسیب ندارد.
-
محدود
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) دارای حد و مرز.
-
محدود
لغتنامه دهخدا
محدود. [ م َ ] (اِخ ) نام رودی است در خاک عراق در نزدیکی انبار در جانب غربی آن که به دستور خیزران آن را حفر کردند و نامش مریان است و چون هرطایفه ای جهتی از آن را برای خویش حدی قرار داده است این نام به روی اطلاق کرده اند. (از معجم البلدان ).
-
محدود
لغتنامه دهخدا
محدود. [ م َ ] (ع ص ) از اطراف احاطه شده . پیدا کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حد گذارده شده . اندازه کرده . متناهی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و عدد این رودهای صناعی نه محدود است که اندر آن به هر زمانی زیادت و نقصان افتد. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 38...
-
محدود
دیکشنری عربی به فارسی
متناهي , محدود
-
محدود
دیکشنری فارسی به عربی
بيئة , ضيق , محدود , محدودة , معتدل
-
واژههای مشابه
-
stenohaline, stenohalic
محدودشورتاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی، جانورشناسی] ویژگی موجودی که فقط نوسانهای اندک شوری را تحمل میکند
-
محدود کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مقید کردن، در تنگنا قرار دادن، محدودیت قائلشدن ۲. منحصر کردن ۳. محصور کردن
-
محدود کردن
فرهنگ واژههای سره
در تنگنا گذاشتن
-
limited war
جنگ محدود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] کشمکش مسلحانۀ محدودتر از جنگ عمومی متـ . جنگ مهارشده controlled war جنگ حاشیهای peripheral war جنگ محلی local war
-
finite wing
بال محدود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هوافضا] بالی با طول دهانۀ (wing span) محدود، شامل همۀ انواع بال غیر از بالهای حلقوی (annular wing)
-
limited service
خدمات محدود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای، حملونقل ریلی] نوعی خدمات حملونقل عمومی که فقط در مدتزمان مشخصی از روز یا در ایستگاههای معین یا به جمعیت خاصی ارائه میشود