کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محدثه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محدثه
/mohdase/
معنی
تازه؛ نو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محدثه
فرهنگ نامها
(تلفظ: mohaddese) (عربی) (مؤنث مُحَدِث) ، مُحَدِث (زن) ، ← مُحَدِث . به علاوه (در اعلام) یکی از القاب حضرت زهرا (س) .
-
محدثه
فرهنگ نامها
1)حدیث گو 2)زنی که در مورد او حدیث میگویند 3)کسی که با فرشته ها صحبت می کند ولی ان ها را نمی بیند 4)یکی از نامهای حضرت فاطمه(س)
-
محدثه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: محدثَة، جمع: محدثات] [قدیمی] mohdase تازه؛ نو.
-
محدثه
واژهنامه آزاد
کسی که به علم حدیث آگاهی دارد از القاب حضرت فاطمه زهرا (س)، هم صحبت با فرشته ها
-
محدثه
واژهنامه آزاد
1)حدیث گو 2)زنی که در مورد او حدیث میگویند 3)کسی که با فرشته ها صحبت می کند ولی ان ها را نمی بیند 4)یکی از نامهای حضرت فاطمه(س)
-
واژههای مشابه
-
محدثة
لغتنامه دهخدا
محدثة. [ م ُ ح َدْ دِ ث َ ] (اِخ ) فرقه ای از مرجئه و اصحاب حدیث که به امامت امام موسی کاظم و امام رضا قائل شده و این عقیده را فقط برای پیشرفت کار دین و از راه تصنع اختیار کرده بودند و پس از رحلت امام هشتم به عقیده ٔ خود برگشتند (فرق ص 73) (خاندان نو...
-
محدثة
لغتنامه دهخدا
محدثة. [ م ُ ح َدْ دِث َ ] (ع ص ) تأنیث محدث : تحیه ٔ راسبیة محدثة است .
-
محدثة
لغتنامه دهخدا
محدثة. [ م ُ دَ ث َ ] (اِخ ) نام چند آب در وادیهای عضاة از بنی کعب بن عبدالدین ابوبکر که محدثه ٔ سواج خوانند و در نزدیکی عقلانه واقع است . (از معجم البلدان ).
-
محدثة
لغتنامه دهخدا
محدثة. [ م ُ دَ ث َ ](ع ص ) مؤنث محدث . چیزی منکر و مبتدع . ج ، محدثات .
-
جستوجو در متن
-
circumspheral
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محدثه
-
circumstellar
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محدثه
-
ذرة
لغتنامه دهخدا
ذرة. [ ذَرْ رَ ] (اِخ ) بنت معاذ. محدثه است .
-
فرات
لغتنامه دهخدا
فرات . [ ف ُ ] (اِخ ) ابوکریمه . تابعی و محدثه است . رجوع به ابوکریمه شود.