کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محجوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محجوم
معنی
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) مرد حجامت گرفته .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محجوم
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) مرد حجامت گرفته .
-
محجوم
لغتنامه دهخدا
محجوم . [ م َ ] (ع ص ) رجل محجوم ؛ مرد تناور و جسیم . || مرد حجامت گرفته . || بعیرمحجوم ؛ شتر حجام بسته . (منتهی الارب ). شتر پوزبسته .
-
واژههای همآوا
-
مهجوم
لغتنامه دهخدا
مهجوم . [ م َ ] (ع ص ) بیت مهجوم ؛ خیمه ٔ ستونها فراهم آمده به گشادن رسنها. (منتهی الارب ). خیمه ای که طنابهای وی گسسته و دیرکهای آن به روی هم افتاده باشند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
حجامت کرده
لغتنامه دهخدا
حجامت کرده . [ ح ِ م َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) محجوم .