کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محجوبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محجوبه
/mahjube/
معنی
محجوب (زن).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چادری، حجابدار، محجبه ≠ بیحجاب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محجوبه
واژگان مترادف و متضاد
چادری، حجابدار، محجبه ≠ بیحجاب
-
محجوبه
فرهنگ نامها
(تلفظ: mahjube) (عربی) (مؤنث محجوب) ، ← محجوب ، به علاوه به معنای دارای حجاب (زن) .
-
محجوبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: محجوبَة] mahjube محجوب (زن).
-
واژههای مشابه
-
محجوبة
لغتنامه دهخدا
محجوبة. [ م َ ب َ] (ع ص ) مؤنث محجوب . زن باحجاب و باحیا و شرمگین . (ناظم الاطباء). حجاب نشین . زنی پرده نشین . (غیاث ). عربان زنی را گویند که صاحب حجاب و شرمگینی باشد. (برهان ). ج ، محجوبات . پوشیده . مستور. درپرده : محجوبه ٔ بیت زندگانی شه بیت قصی...
-
نفس محجوبه
لغتنامه دهخدا
نفس محجوبه . [ ن َ س ِ م َ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد نفس اماره ٔ متوغل در مادیات است . (فرهنگ علوم عقلی ص 599 از واردات قلبیه ص 273).
-
جستوجو در متن
-
محجبه
واژگان مترادف و متضاد
چادری، حجابدار، حجابی، محجوبه ≠ بیحجاب
-
محجب
واژگان مترادف و متضاد
پنهان، پوشیده، حجابدار، محجبه، درپرده، محجوبه ≠ بیحجاب
-
شه بیت
لغتنامه دهخدا
شه بیت . [ ش َه ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه بیت . بهترین بیت قصیده یا قطعه یا غزل : محجوبه ٔ بیت زندگانی شه بیت قصیده ٔ جوانی . نظامی .رجوع به شاه بیت شود.
-
دماغه
لغتنامه دهخدا
دماغه . [ دَ غ َ / غ ِ ] (اِ) بینی کوه و تیغه ٔکوه . (ناظم الاطباء). نوکی پیش آمده از کوه . (یادداشت مؤلف ). || کمان کشتی . تماغه . (ناظم الاطباء). || چوبی به درازای در میان دو مصراع و متصل به یکی از آن دو که درز میانین را پوشد چون دو لنگه را پیش کن...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نامی از نامهای رسول صلوات اﷲعلیه : مبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه احمد. (قرآن 6/61). قال (ص ) : انا فی السماء اَحمَد و فی الارض محمد.گفت جز خواجه ٔ مؤیّدرای احمد مرسل و رسول خدای . نظامی .تخته ٔ اول که الف نقش بست بر در محجو...
-
نقش بستن
لغتنامه دهخدا
نقش بستن . [ ن َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از تصویر کردن . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نقاشی کردن . نقش کشیدن . صورتگری کردن . رسم کردن . نگاشتن : من نقش همی بندم و تو جامه همی باف این است مرا با تو همه شغل و همه کار. ناصر...
-
نهفته
لغتنامه دهخدا
نهفته . [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ، اِ) پوشیده . پوشانده : ز می مست هموار خفته بدی به دستار چین سرنهفته بدی . فردوسی .چاهی است جهان ژاژ و سرنهفته وز چاه نهفته بتر نباشد. ناصرخسرو. || مخفی . مستور. ناشناخته : هنر نهفته چوعنقا بماند از آن...
-
الف
لغتنامه دهخدا
الف . [ اَ ل ِ ] (حرف هجاء)نام نخستین حرف از حروف تهجی به اصطلاح خاص «آ» و «اء» یعنی الف مقصوره و ممدوده را گویند و گاه همزه رانیز الف گویند در معنی اعم . این حرف را بصورت «لا» (لام الف ) ضبط کنند و آن همزه ٔ ساکنه است و در حساب جمل و حساب ترتیبی نما...