کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محجه
/mahajje/
معنی
۱. میانۀ راه؛ وسط راه.
۲. راه راست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: محجَّة، جمع: محاج] [قدیمی] mahajje ۱. میانۀ راه؛ وسط راه.۲. راه راست.
-
محجه
فرهنگ فارسی معین
(مَ حَ جِّ) [ ع . محجة ] (اِ.) راه ، میانة راه .
-
واژههای مشابه
-
محجة
لغتنامه دهخدا
محجة. [ م َ ح َج ْ ج َ ] (اِخ ) از قرای حوران است . گویند در جامع این قریه هفتاد پیغمبر مدفون است . (از معجم البلدان ).
-
محجة
لغتنامه دهخدا
محجة. [ م َ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) میانه ٔ راه . (منتهی الارب ). میانه و وسط راه . ج ، محاج . (ناظم الاطباء). محجه . || راه روشن . (یادداشت مرحوم دهخدا) (مهذب الاسماء). محجت . محجه . و رجوع به محجت شود : از این جمله به محجه ٔ صواب و منهج استقامت کدام نز...
-
واژههای همآوا
-
مهجه
فرهنگ فارسی معین
(مُ جَ یا جِ) [ ع . مهجة ] (اِ.) روح ، روان .
-
مهجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مهجَة] [قدیمی] mohje ۱. خون؛ خون دل.۲. روح؛ روان.
-
جستوجو در متن
-
محاج
لغتنامه دهخدا
محاج . [ م َ حاج ج ] (ع اِ) ج ِ مَحَجَّة. (از لسان العرب ). رجوع به محجة شود.
-
محجت
لغتنامه دهخدا
محجت . [ م َ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) محجة. راه راست : سلطان آثار مطاوعت در اقتضاء حجت و اقتفاء محجت موقف امامت ظاهر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و رجوع به محجة شود.
-
محو گشتن
لغتنامه دهخدا
محو گشتن . [ م َح ْوْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) محو شدن . محو گردیدن . سترده و زایل شدن : و محجه ٔ انصاف که به مواطاءة اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته ... (سندبادنامه ص 10). || نیست و فانی شدن : پیش تو محو گشتند اول قدم همه کس هرگز دوم قدم را یک راهبر نیا...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن طاهر السجری . کنیت وی ابوالحسین و پزشکی فاضل ، و به صناعت پزشکی عالم ، و در آن صناعت بس دقیق و متمیز، و به اعمال پزشکی خبیر و آگاه بود. او راست : کتاب «منهاج محجة الفلاح » که به نام قاضی ابوالفضل حمویه تألی...
-
نباغه
لغتنامه دهخدا
نباغه . [ ن َب ْ با غ َ ] (ع ص ) تأنیث نباغ است . (از منتهی الارب ). رجوع به نباغ شود. || محجة نباغة؛ راه گردناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یثور ترابها. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || (اِ) هبریة. (اقرب الموارد). سپوسه ٔ سر. || ...
-
مواطات
لغتنامه دهخدا
مواطات . [ م ُ ] (ع مص ) موافقت کردن . (غیاث ) (از آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). موافقت . موافقت کردن با کسی . وطاء. (یادداشت مؤلف ). مواطاة. مواطا. و رجوع به مواطا و مواطاة شود.- مواطات کردن ؛ با یکدیگرنهادن . قرارداد بستن . معاهده نمودن . (از یاددا...