کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محثل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محثل
لغتنامه دهخدا
محثل . [ م ُ ث َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احثال : صبی محثل ؛ کودک بد خورش داده شده . کودک بد پرورانیده شده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
محثل
لغتنامه دهخدا
محثل . [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) زنی که خورش ندهد کودک را و بد پروراند. (آنندراج ). || کسی که روزگار با وی موافقت نکند.
-
واژههای همآوا
-
محصل
واژگان مترادف و متضاد
۱. تلمیذ، دانشآموز، شاگرد، طلبه ≠ معلم ۲. تحصیلدار ۳. نگهبان، مامور
-
محصل
واژگان مترادف و متضاد
۱. خلاصه، مجمل، ماحصل ۲. بهدستآمده، مکتسب، حاصل شده
-
محصل
فرهنگ واژههای سره
دانش آموز، دانشور
-
محصل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohassal ۱. حاصلشده؛ گردآوردهشده.۲. حاصل؛ نتیجه.۳. (اسم) خلاصه.
-
محصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mohassel ۱. دانشآموز؛ شاگرد مدرسه.۲. [قدیمی] محقِّق.۳. [قدیمی] تحصیلدار؛ مٲمور وصول.
-
محصل
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) حاصل کرده شده . معنی (معنای ) محصل : معنی مفید فایده ، نتیجة کلام ، ماحصل .
-
محصل
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تحصیل کننده و گردآورنده . 2 - دانش آموز، دانشجو.
-
مهصل
لغتنامه دهخدا
مهصل . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) درشت اندام . ستبر. ضخیم . حمار مهصل ، خر سطبر و درشت اندام . (منتهی الارب ).
-
محسل
لغتنامه دهخدا
محسل . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) کسی که بقدری که باید خود را خوار و زبون میکند. || آنکه خود را برمی اندازد. (ناظم الاطباء).
-
محصل
لغتنامه دهخدا
محصل . [ م َ ص َ ] (ع اِ) جای حاصل شدن . (غیاث ).
-
محصل
لغتنامه دهخدا
محصل . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) به دست آمده . حاصل کرده . به دست کرده . حاصل کرده شده . (غیاث ) (یادداشت مرحوم دهخدا). گرد کرده شده . حاصل شده . یافته شده . فراهم کرده شده . (ناظم الاطباء) : هیچ علمی بی آلات و ادوات محصل نگردد. (سندبادنامه ص 62).- م...
-
محصل
لغتنامه دهخدا
محصل . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ](ع ص ) تحصیل کننده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). متعلم . دانش آموز. شاگرد مدرسه . (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که مشغول تحصیل علم و جز آن است . (ناظم الاطباء) : و پیش از آن در بخارا اشتغال محصلان در شرعیات بود و بفضلیات کس التفات نک...