کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محتوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محتوم
/mahtum/
معنی
۱. حتمی.
۲. ثابت و استوار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حتمی، مسجل، مقدر، ناگزیر، نبشته ≠ نامحتوم
۲. واجب، لازم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محتوم
واژگان مترادف و متضاد
۱. حتمی، مسجل، مقدر، ناگزیر، نبشته ≠ نامحتوم ۲. واجب، لازم
-
محتوم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mahtum ۱. حتمی.۲. ثابت و استوار.
-
محتوم
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) حتمی ، ناگزیر.
-
محتوم
لغتنامه دهخدا
محتوم . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از حتم . ثابت و استوار. || فرموده شده . || واجب و ناگزیر. (ناظم الاطباء). واجب کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). قطعی . بایا. مکتوب . مقدر : آن انائی بر تو ای سگ شوم بوددر حق ما دولت محتوم بود. مولوی (مثنوی ، دفتر پنجم ...
-
محتوم
دیکشنری عربی به فارسی
گريز نا پذير , چاره نا پذير , غير قابل اجتناب
-
جستوجو در متن
-
گریز نا پذیر
دیکشنری فارسی به عربی
محتوم
-
غیر قابل اجتناب
دیکشنری فارسی به عربی
محتوم , مستحيل التجنب
-
حتمی
لغتنامه دهخدا
حتمی . [ ح َ ] (ص نسبی ) محتوم . واجب . لازم . حتمی الاجراء، واجب الاجراء. حتمی الوقوع . محتوم الحدوث .
-
چاره نا پذیر
دیکشنری فارسی به عربی
امر حتمي , لا غني عنه , محتوم
-
حمام
واژگان مترادف و متضاد
۱. امر مقدر، امر محتوم ۲. قضا، قدر، سرنوشت ۳. مرگ، موت
-
نبشته
واژگان مترادف و متضاد
۱. عریضه، کتیبه، مسطور، منشور، نامه، نوشته ۲. امریه، حکم، فرمان ۳. تقدیر، سرنوشت، محتوم، مقدر
-
ناگزیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. لابد، لاعلاج، مجبور، ملزم، مضطر، ناچار ۲. ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، قهراً ۳. محتوم، ضروری، لازم ۴. بیاختیار، بیچاره، عاجز
-
پای آگیش
فرهنگ فارسی معین
(اِفا.) = پای آگیشنده : 1 - آن که به پای آویزد یا پیچد، پای پیچ ، پای آهنج . 2 - مرگ که پای پیچ هر کس شود، مرگ محتوم .
-
پای آگیش
لغتنامه دهخدا
پای آگیش . (اِمص مرکب ) آویختن بود بچیزی . (صحاح الفرس ). || (نف مرکب ) آنکه بپای آویزد. آنکه بپای پیچد. پای آویز. پای آهنج . پای پیچ . || مجازاً، ناگزیر. محتوم : توشه ٔ جان خویش ازو بردار پیش کایدت مرگ پای آگیش .رودکی .