کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محتظر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محتظر
لغتنامه دهخدا
محتظر. [ م ُ ت َ ظَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتظار. شاخه های حظیره ساخته شده . (ناظم الاطباء). || حظیره کرده شده .
-
محتظر
لغتنامه دهخدا
محتظر. [ م ُ ت َ ظِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتظار. آنکه حظیره سازد. (منتهی الارب ). حظیره سازنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || هشیم محتظر؛ درخت خشک در هم ریخته . قوله تعالی : انا ارسلنا علیهم صیحةً واحدة فکانوا کهشیم المحتظر. (قرآن 31/54).
-
واژههای مشابه
-
مُحْتَظِرِ
فرهنگ واژگان قرآن
روي هم ريخته - روي هم انباشته (کلمه محتظر به معناي صاحب حظيره است ، يعني چهار ديواري که براي دامداري ساخته ميشود و به زبان فارسي آن را قلعه و يا بهاربند گويند و هشيم محتظر درختهاي خشکيده و مانند آن است ، که صاحب حظيره آن را براي مصرف کردن در قلعه خود...
-
واژههای همآوا
-
محتضر
واژگان مترادف و متضاد
روبه قبله، مردنی، مشرف به موت ≠ قبراق، سرحال
-
محتضر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: محتضَر] mohtaza(e)r کسی که در حال مرگ و جان کندن است.
-
محتضر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به شهر آینده . 2 - حاضر شونده .
-
محتضر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ضَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که در حال احتضار و مرگ باشد.
-
محتذر
لغتنامه دهخدا
محتذر. [ م ُ ت َ ذَ ] (ع ص ) هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء).
-
محتذر
لغتنامه دهخدا
محتذر. [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) پرهیزکننده . (آنندراج ).
-
محتضر
لغتنامه دهخدا
محتضر. [ م ُ ت َ ض َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتضار. مرد نزدیک به مرگ . (منتهی الارب ). بیمار که در حال احتضار است . آنکه در حال نزع است . آنکه مشرف به موت است . که با مرگ دست به گریبان است . که در حال جان کندن است . مشرف به مرگ و آنکه در حال احتضار ب...
-
محتضر
لغتنامه دهخدا
محتضر. [ م ُ ت َ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتضار. مردم شهری شونده . به شهر آینده . (منتهی الارب ). خلاف بادی . (ناظم الاطباء). || حاضرشونده . (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جفاکار و آزارکننده . (ناظم الاطباء). || دونده . (از منتهی ال...
-
مُّحْتَضَرٌ
فرهنگ واژگان قرآن
آن کس یا چیزی که نزدش حاضر شده اند (عبارت "کُلُّ شِرْبٍ مُّحْتَضَرٌ "یعنی : هريك در زمان نوبت خود بر سر آب حاضر شوند)
-
مُحْتَظِرِ
فرهنگ واژگان قرآن
روي هم ريخته - روي هم انباشته (کلمه محتظر به معناي صاحب حظيره است ، يعني چهار ديواري که براي دامداري ساخته ميشود و به زبان فارسي آن را قلعه و يا بهاربند گويند و هشيم محتظر درختهاي خشکيده و مانند آن است ، که صاحب حظيره آن را براي مصرف کردن در قلعه خود...