کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محترمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محترمه
/mohtarame/
معنی
محترم (زن).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محترمه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: محترمَة] mohtarame محترم (زن).
-
واژههای مشابه
-
محترمة
لغتنامه دهخدا
محترمة. [ م ُ ت َ رَ م َ ] (ع ص ) مؤنث محترم . زن بزرگوار و با حرمت : نه جفت نبی که پاک بودند همه بد عایشه و خدیجه ٔ محترمه ...ابونصر فراهی (از نصاب ).
-
جستوجو در متن
-
signoras
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نشانه ها، بانوی محترمه، خانم
-
signora
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سینوارا، بانوی محترمه، خانم
-
matron of honor
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مادر افتخار، ساقدوش عروس، بانوی محترمه ملازم عروس
-
محترمات
لغتنامه دهخدا
محترمات . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ، اِ) جمع محترمه . زنان باحرمت . زنان بااحترام . (ناظم الاطباء). زنان بزرگوار.
-
دخترخانم
لغتنامه دهخدا
دخترخانم . [ دُ ت َ ن ُ ] (اِ مرکب ) بانوچه . (یادداشت مؤلف ). خطابی احترام آمیز دختران را. || (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به صورت اضافه ، دختر که مادر وی محترمه و عقدی باشد. مقابل ِ دخترِ کنیز و دختر صیغه .
-
گیس سفید
لغتنامه دهخدا
گیس سفید. [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیسه ٔ خادمه های خانه . (یادداشت مؤلف ). || خانمی محترمه و بزرگسال مانند ریش سفید. (از یادداشت مؤلف ). بانویی سالخورد که در جمع زنان خویشاوند فرمانش نافذ باشد و درمشکلات با وی رجوع کنند و به صوابدید او ک...
-
طرقوازن
لغتنامه دهخدا
طرقوازن . [ طَرْ رِ قو زَ ] (نف مرکب ) نقیب و چوبدار. (غیاث اللغات ). آنکه پیشاپیش شاه ، یا زن او، یا امیری ، یا زنی محترمه ، «راه دهید» گوید. رشیدی این کلمه را در فرهنگ خود بصورت طرقوازنان آورده گوید: یعنی چاوشان و چوبداران که پیش پیش ملوک و سلاطین ...
-
قما
لغتنامه دهخدا
قما.[ ق ُم ْ ما ] (مغولی ، اِ) زن غیرمحترمه مانند متعه وامثال آن که مرد بر سر عقدی یا محترمه ٔ خود گیرد. کنیزک . (غیاث اللغات ). قوما. زن مملوکه : این دو نوباوه ٔ خاندان سعادت اگرچه از قمااند... (ابوالفضل ناکری در شرح حال خود). سلطان بغداد خاتون را.....
-
نبی
لغتنامه دهخدا
نبی . [ ن َ بی ی / ن َ ](اِخ ) پیغمبر اسلام . حضرت محمدبن عبداﷲ : محمد بدو [ به کشتی ] اندرون با علی همان اهل بیت نبی و وصی . فردوسی .نبی آفتاب و صحابان چو ماه به هم نسبتی یکدگر راست راه . فردوسی .اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و وصی گیر جای . ...
-
بانو
لغتنامه دهخدا
بانو. (اِ) رئیسه . و گمان میکنم از بان بمعنی حارس و حافظ و دارنده و امثال آن است و «واو» علامت شفقت یا تأنیث یا تصغیر است . (یادداشت مؤلف ). رئیسه . (یادداشت مؤلف ).زن . برابر آقا. خانم . خاتون . خاتون خانه . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ص 188)....
-
غار
لغتنامه دهخدا
غار. (ع اِ) درخت غار. شجرالغار.رند. مابهشتان . دانیمو. برگ بو. سقلیموس . ذافنی . لوره . باهشتان . لادرس . سنگ . امیر اوفوسدونس . دهمست . نباتی خوشبوی . (منتهی الارب ) (بحرالفضائل ). || درختی است بزرگ روغن دار و منه دهن الغار. (منتهی الارب ). درختی اس...