کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محترفة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محترفة
لغتنامه دهخدا
محترفة. [ م ُ ت َ رِ ف َ ] (ع ص ) مؤنث محترف . محترفه . رجوع به محترفه شود.
-
واژههای مشابه
-
محترفه
واژگان مترادف و متضاد
پیشهور، حرفهدار، کسبه
-
محترفه
لغتنامه دهخدا
محترفه . [ م ُ ت َ رِ ف َ ] (ع ص ، اِ) پیشه وران . (یادداشت مرحوم دهخدا). پیشه وران و صنعت گران و این در اصل صیغه ٔ اسم فاعل واحد مؤنث است از باب افتعال که صفت واقع شده موصوف او مثل لفظ فرقه و جماعه همیشه محذوف می باشد از این جهت اطلاق در معنی جمع م...
-
جستوجو در متن
-
پیلهور
واژگان مترادف و متضاد
پیشهور، خردهفروش، دورهگرد، کاسب، محترفه
-
پیشهور
واژگان مترادف و متضاد
بازرگان، پیلهور، تاجر، سوداگر، صنعتکار، صنعتگر، کاسب، محترف، محترفه، معاملهگر
-
اولجا
لغتنامه دهخدا
اولجا. [ اُ ] (ترکی ، اِ) اولجه . اسیر و بندی . (ناظم الاطباء). || غارت و غنیمت . (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) : و آخرالامر قلعه نیز مستخلص شد و محترفه ٔ بسیار را اسیر کردند واولجای بی اندازه گرفتند. (جامع التواریخ رشیدی ).
-
تپنگو
لغتنامه دهخدا
تپنگو. [ ت َ پ َ ] (اِ) ظرفی که اصناف محترفه زرفروخت اسباب و اجناس در آن ریزند. (برهان ). صندوق حلوائیان و بقالان و سایر محترفه ، که در آن زر گذارند. (فرهنگ رشیدی ). تبنگو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). || جؤنه و دریچه ٔ زرگری . (ناظم الاطباء). ...
-
غولک
لغتنامه دهخدا
غولک . [ ل َ ] (اِ) کوزه ای باشد که تمغاچیان و مردم مشاهد متبرکه دارند تا زر و سیمی که از مردم بگیرند یا مردم بطریق نذر نهند در میان آن اندازند.(فرهنگ جهانگیری ). کوزه ٔ چرم کرده که تمغاچیان و محترفه زر در آن اندازند. (فرهنگ رشیدی ). کوزگک سفالین یا ...
-
مفارده
لغتنامه دهخدا
مفارده . [ م َ رِ دَ ] (ع اِ) ج ِ مفردی . کسانی که در دوران سلاطین ممالیک جزء «حلقه » محسوب می شدند و از جندیهای «ممالیک »ممتاز و مشخص بودند. (از دزی ج 2 ص 251) : اهالی شهر را از مفارده و محترفه چنان حشر داد کردن وبیرون داد بردن که هرکه بازمی ماند دک...
-
ارده گر
لغتنامه دهخدا
ارده گر. [ اَ دَ گ َ ] (اِخ ) (خواجه علی ...) اصفهانی یکی از مهندسان خراسان بعهد سلطان ابوسعید تیموری که بقوت ذهن و دقت طبع، امور عجیبه ظاهر میکرد. وی در یک شیشه سی ودو جماعت محترفه ٔ صنعت پیشه را که در کارخانه ٔ آفرینش موجود بودند، بحیز ظهور آورد چن...
-
گزین کردن
لغتنامه دهخدا
گزین کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انتخاب کردن . برگزیدن . گزیدن . اصطفاء : ز لشکر گزین کرد پنجه هزارسوار و پیاده همه نامدار. فردوسی .گزین کرد شمشیرزن سی هزارهمه نامدار از در کارزار. فردوسی .گزین کرد ازیشان ده و دو هزارسواران اسب افکن نامدار. فردو...
-
تبنگو
لغتنامه دهخدا
تبنگو. [ ت َ ب َ ] (اِ) صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412). صندوق . (صحاح الفرس ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). صندوقی که آلتها درو نگاه دارند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). صندوق باشد. (اوبهی ). |...
-
ضیاءالدین
لغتنامه دهخدا
ضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) علی (امیر...). ازاشراف مرو بود و در فتنه ٔ خانمانسوز مغول از جانب تولی حاکم مرو شد. سپس برای دفع شر پهلوان ابوبکر دیوانه که در سرخس فتنه می انگیخت به سرخس رفت و در بازگشت به دست کوشکین (کوشتکین ) که با زمره ای از ملازمان...